خاطره بد آموزی کتابنخوانده بودمش…فقط از یک فرد فهیم تعریفش را شنیده بودم.کتاب را به چند نفر دادم که بخوانند…یک نفر که کتاب را پس آورد و گفت این چه کتابی است؟ بدآموزی دارد!آن قدر ترسیدم که همان روز شروع ...
خاطره ترک اعتیادآن قدر با دختر دایی ام سر و کله زدم و با استدلال های من درآوردی اش کشتی گرفتم که گفت: هرچه تو بگویی، اصلا یک هفته نمی خوانم، با خنده ادامه داد ببینم تو دیگر چه از ...
خاطره کار فرهنگی باحالبعضی وقتا وصف یک سری ازین کارهای باحال و خودجوشِ فرهنگی را که میشنوی، حالت خیلی خوب می شود. مثلا یکی از این کارها مسابقه کتابخوانی ای هست که در عرض دو ساعت توی مدارس برگزار کردند.بچه ...
خاطره فدای سرتدر لابلای صدای انفجارهای پیاپی، صدای شکستنِ ظرفی مرا به خود آورد…عمار و کریمه را میدیدم که حسابی به تکاپو افتاده بودند…معلوم نیست که پشتِ مبل چه خبر شده که بچه ها این طور فاصله مبل ها تا ...
خاطره ی چشم و هم چشمی برای کتاب هرهفته منزل یکی از رفقای همسرم هیئت است.یک روز فکر بکری به ذهنم رسید و به همسرم گفتم: " اگر من برات کتاب جور کنم شما به رفقایت میدی که با خانواده ...
خاطره از قدیس تا قدیس واقعی اولین بار از زبان یک مجاهد واقعی -که خانم هم بود- با این کتاب آشنا شدم.خیلی هم مشتاق شدم که این کتاب رو بخونم. کتاب رو تهیه کردم، هرچه بیشتر می خوندم به امیرالمومنین ...
خاطره: نمی فروشیم ، فقط امانت ، حتی به شما!!! تا حالا شده مغازه داری رو ببینی که تلاش کنه جنسش رو نفروشه؟! درست خوندی عزیزم، نفروشه!البته من، هم فروشنده ام و هم امانت دهنده اجناسی که می فروشم، به ...
خاطره تدبیر خدا و قرص نیرو زا !!! چند روزی که به صورت داوطلبانه و جهادی در نمایشگاه کتابی که آن موقع در جمکران کار می کردیم برایم خیلی جالب بود، آخر در خانه اگر یک دهم این مقدار کار ...
خاطره آقای غریب هنوز دستم را از روی زنگ در برنداشته بودم که در باز شد. تعجب کردم. با خودم گفتم حتما منتظر کسی بودند.تا آمدم دوباره زنگ بزنم پسر بچه ای در را باز کرد و گفت: کتابها را ...
خاطره مادر الکی خیلی عشقولانه بودن! شوهرش ازش دل نمی کند و خیلی نگران بود! اولین بار بود که خانومش رو تنها می فرستاد سفر! منم هم خنده ام گرفته بود از دستشون هم حرصم، ولش کن دیگه پسرجان…اخرش طاقت ...
خاطره فروش کتاب یا هدیه ای جدید!آدم های مهربان را دوست دارم.او هم با مهربانی قرارداد بسته بود. . .اخلاق خوبش مشتری جذب کن بود من هم یکی از آن مشتری ها . . .اهل تلافی محبت ها هستم و ...
خاطره یادت باشد…آن قدر از خوندن کتاب لذت بردم که دلم نمی اومد کلش رو یک جا بخونم، ریز ریز می خوندم و از خوندنش لذت می بردم.اما آخر کتاب رو گذاشتم تو حرم بخونم.نشستم رو به روی ضریح،حس و ...
ز بیرون می آمدم، دنبال کلید تو کیفم می گشتم .
به کلید که دستم خورد تا در بیارم نگاهم به پیاده رو افتاد ، دختری با یک پلاستیک سیب زمینی داشت از جلوی خانه مان رد می شد .
شال رنگی روی سرش انداخته بود، اما شلوارش تنگ بود،
جورابی هم نپوشیده بود؛
تا حالا توی محل ندیده بودمش .
گفتم باید تورش کنم!!!
خاطره : کتاب فیروزه ای همسرم پیشنهاد زیارت حرم داد. خیلی خوشحال شدم ،حاضر شدیم؛ قبل از رفتن فکر کردم چه کاری برای آقا انجام بدهم! پیش خودم گفتم: بهترین راه همان کتاب است. پنج تا کتاب که چهارتاش محبت ...
خاطره : فوری ۳ بار بگو قوری گل قرمزینخند! اگر تونستی ۵ با پشت سر هم بگی قوری گل قرمزی!یا مثلا بگی ۶ سیخ کباب سیخی ۶ هزار !! دیدی سخته! ......حالا حسابش را بکن ۲-۳ ساعتی بود که توی ...
خاطره: کالسکه ی کتاب و هفتاد دقیقه با برکتبا کالسکه و دو ساک و کفش های داخل پلاستیک شده داخل حرم شدیم.گوشه ای دنج کالسکه را پارک کردم.اطراف را می پاییدم و افراد بیکار را رصد می کردم. از کیفم ...
خاطره ی فرصت کتابخوانی و روضه ی محرم!هر سال ایام محرم منزلمان روضه برپاست. ما هم بخش تدارکات و پذیرایی را عهده دار هستیم. امسال تصمیم گرفتیم در کنار تدارکات یک کار مهم فرهنگی هم انجام دهیم.قدم اول برای این ...
خاطره ی فضای مجازی، کتاب و روشنگریمن آدمیم که توی فضای مجازی خیلی فعالم و همشم آنلاینم.الآنم پیج اینستا دارم، اون موقع که تاریخ مستطاب آمریکا رو می خوندم که خیلی کتاب باحالیه و توش مبحث سیاسی داره و کاریکاتورای ...