کتاب مهمان مهتاب
نویسنده: فرهاد حسن زاده
انتشارات افق
وقتی اسم جنگ رو میشنویم، ناخودآگاه ذهنمون میره به سمت درگیری و اسلحه و تانک.
تازه موقعی که درباره ٨ سال جنگ ایران و عراق میخوایم مطلبی بخونیم، یاد فیلم های دفاع مقدس خودمون میفتیم که جبهه هارو با اون امکانات محدودش نشون می داد.
اما گاهی وقتا با خوندن یه کتاب، تازه می فهمیم که چه قدر ناگفته ها از اون ٨ سال وجود داره که ما ازش بی خبر بودیم.
ناگفته هایی از خونواده های شهرهای جنگ زده که جوون هاشون توی شهر موندند تا بجنگند و زن و بچه رو آواره شهرهای دیگه کردند تا اونها در امان بمونند و اینجوری هم از ناموس خودشون دفاع کنند و هم از ناموس وطنشون.
روایت جنگ ما، روایت خراب شدن خونه ها و ساخته شدن آدم ها بود.
معرفی:
دوقلو بودن و یک خواهر دانشجو داشتند. بینشان دعوا شد و فاضل تو گوشی خورد. راه آن ها از هم جدا شد. فاضل و کامل دو برادر و هر کس به دنبال آرزوهایش رفت. خواندن داستان یک خانواده که هر کدام از جوان ها راه خودش را می رود و یک سرنوشتی را رقم می زند خالی از لطف نیست.
کتاب مهمان مهتاب نوشته فرهاد حسن زاده در سال ١٣٨٧ و در ۴١۶ صفحه توسط انتشارات افق به چاپ رسیده است.
این کتاب رمان، روایتگر روزهای سخت جنگ با رژیم بعث عراق و دفاع از شهرهای مرزی و جنوبی کشور در فاصله سال های بین ١٣۶٨_١٣۵٩ می باشد.
آنچه که باعث تمایز این داستان با سایر داستان های مربوط به جنگ می شود، توصیفی از وضعیت انسان هایی است که به ناچار خانه و زندگی خود را رها کرده اند و با کمترین امکانات، به شهرهای دیگر پناه می برند تا بتوانند زن و فرزند خود را از مهلکه دشمن نجات بدهند. از میان این خانواده ها، جوانان شجاع و جسورشان در شهرها باقی می مانند و در مقابل ورود دشمن به خاکشان ایستادگی می کنند.
فرهاد حسن زاده، متولد آبادان است که از نوجوانی نوشتن نمایشنامه و داستان های کوتاه را آغاز کرده است. او برای تمام گروه های سنی کتاب نوشته و گونه های مختلف ادبی از قبیل رمان، داستان کوتاه، شعر، داستان تصویری، بازآفرینی متون کهن، زندگی نامه و طنز را در کارنامه درخشان خود دارد.
کتاب های او به کسب سی جایزه از جشنواره های داخلی و چند جایزه بین المللی نائل گشته و آثارش به زبان های انگلیسی، ترکی، چینی و عربی ترجمه شده است.
بریده کتاب:
آشپزخانه را پیدا کرد. در یخچال از شدت موج انفجار باز شده بود و خوراکی هایش ریخته بودند بیرون. در یخچال را بست و به خوراکی های ریخته بر زمین نگاه کرد. صدایی شنید، صدای حرف و گفت و گو و خنده. بعد صدای پا از داخل حیاط و ساختمان. صدا نزدیک شد. فاضل چسبید به دیوار و پشت یخچال پناه گرفت. گفت و گوی شان را واضح می شنید. عربی حرف می زدند.
ص٣٩٢
بریده کتاب(۲):
آبادان آزاد موند، ولی چه سخت، چه طاقت فرسا! همه چیز عین یه کابوس بود، عین تب و لرز تو یه شب طوفانی. خوش به حال اون هایی که در کمال بیداری خوابیدند! .
ص۴٠٨
بریده کتاب(۳):
چپ و راست از آسمان آتش می بارید. خرمشهر از دست می رفت. مهمات بعضی از گروه ها تمام شده بود و عقب نشینی کرده بودند. مسجد جامع افتاده بود دست عراقی ها. در شهر سرگردان مانده بودند. نمی دانست علی کبابی چرا آن طور دیوانه وار در خیابان ها دور می زند و تند می راند. وقتی آمدند خرمشهر، علی کبابی حال دیگری داشت. صبح سیب زمینی ها را برای آب پز شدن ریخته بود توی دیگ و ایستاده بود به نماز. کپسول های گاز تمام شده بود و سیب زمینی ها نیم پز بودند. نان هم نداشتند. فاضل گفت: «بریم خونه، ته مونده ی کپسوله بیاریم ».
علی کبابی سرد گفت: «نمی خواد، گمونم ئی آخرین ناهار بچه ها تو خرمشهر باشه.»
ص٢۵١
مرتبط با کتاب مهمان مهتاب 👇🏻👇🏻👇🏻
بیشتر بخوانیم…
کتاب دختران خرمشهر : پنج روایت کوتاه از دخترانی بزرگ شده در جنگ
بیشتر ببینیم…
تیزر خداحافظ سالار