کتاب هنر رضایت از زندگی
نویسنده: عباس پسندیده
انتشارات دفتر نشر معارف
بریده کتاب:
علت نارضایتی و سرد شدن زندگی، ناکامی در «رفاه» نیست. زندگی ساده و حتی سخت را می توان دوست داشت و راضی بود، به شرط آن که معنای زندگی را درک کرده باشیم. آن چه موجب بن بست و نا امیدی در زندگی می شود، ناکامی در معنا طلبی است.
یک جوان آمریکایی در بیان سرگذشت خود می گوید:
۲۲ سال داشتم و همان مسیری را در زندگی دنبال کرده بودم که اجتماع برای رسیدن به خوشبختی دیکته می کند. از دانشگاه، فارغ التحصیل شده بودم و در مقام مهندس شیمی در شرکتی کار می کردم و درآمد بالایی داشتم. چیز دیگری می خواستم؟ تمام اجزای خوشبختی را در اختیار داشتم؛ ماشین، ضبط صوت، آپارتمان لوکس، یکی دو دوست خوب…. دیگر چه چیزی می توانی بخواهی ای مرد جوان؟!
اما در زندگی هرگز تا به حال، آن اندازه، احساس تیره روزی نکرده بودم. در اولین سال فارغ التحصیلی، در همان زمانی که در مقام مهندس شیمی در یک کمپانی کار می کردم، گرفتار بحران هویت و ارزش های زندگی شدم. هر چند تمام کارهایی را که جامعه برای خوشبخت شدن، دیکته می کند، انجام داده بودم، اما هیچ دلیلی برای ادامه زندگی نمی یافتم… نمی دانستم چرا زنده ام و چرا زنده بودنم می تواند مهم باشد. با خود فکر می کردم، آیا به راستی زندگی همه اش همین است؟ ۵۰ _۸۰ سال از خوشی ها و ناخوشی ها و خوشی های زودگذر استفاده کردن، کار کردن، خوابیدن، لذت بردن از خوشی های زمین و همین، و بعد انگار نه انگار که روزی زنده بوده ای؟!
ص ۲۷ و ۲۸
بریده کتاب(۲):
روزی امام صادق «علیه السلام» به یونس بن یعقوب فرمود: «ملعون است، ملعون است، هر بدنی که در هر ۴۰ روز، یک روز آسیب نبیند.»
وقتی حضرت دید این جمله برای یونس، سنگین آمد، به او فرمود: ای یونس! ازجمله بلایا خدشه خوردن، لطمه دیدن، لغزیدن، ناراحتی، فقر، پاره شدن بند کفش و چیزهایی از این دست است.
ای یونس! مؤمن نزد خداوند، گرامی تر از آن است که ۴۰ روز بر او بگذرد و او را از گناهانش پاک نکند. بی پول هر چند به اندوهی باشد که دلیل آن را نمی داند. گاهی کسی از شما درهم هایی را پیش روی خود می گذارد، اما ناگاه می بیند که کم شده است و به خاطر آن اندوهگین می شود ولی دوباره می بیند آن ها درست هستند و این (ترس) مایه پاک شدن بعضی از گناهان او می گردد.
ص۱۴۴
بریده کتاب(۳):
عبدالله بن ابی فور، به شدت بیمار می شود و از دردهای خود به امام صادق «علیه السلام» شکایت می کند. حضرت در پاسخ به وی می فرماید: اگر فرد مؤمن می دانست که چه اجری در مصیبت ها دارد، آرزو می کرد که با قیچی، قطعه قطعه شود!
ابن مسعود می گوید: روزی در خدمت پیامبر خدا (ص) بودیم که حضرت، تبسم فرمود. به ایشان عرض کردم: ای پیامبر خدا چه شد که تبسم کردید؟ حضرت فرمود: در شگفتم از بی تاب شدن مؤمن به خاطر بیماری! اگر او می دانست که بیماری چه پاداشی برای او دارد، دوست می داشت که همواره بیمار باشد تا هنگامی که پروردگارش را ملاقات کند.
ص۱۵۴
مرتبط با کتاب هنر رضایت از زندگی:
بیشتر بخوانیم…
کتابی برای دادن طعمی جدید و بهتر به زندگی مان : طعم زندگی
بیشتر ببینیم…
تازه فهمیدم یکی دیگه از عوامل قدرت ما ایرانیها #خانواده است