فواره ی گنجشک ها : داستان شیرین یک زندگی و شاید هم یک سرمشق دوست داشتنی

فواره ی گنجشک ها : داستان شیرین یک زندگی و شاید هم یک سرمشق دوست داشتنی

فواره ی گنجشک ها
نویسنده: محمود پوروهاب
انتشارات جمکران

خلاصه:

کتاب خیلی ساده و بی آلایش به زندگی امام صادق(ع) پرداخته است و سخنان امام را خیلی به جا و به موقع استفاده کرده است چنان که این سخنان خیلی قشنگ به جان می نشیند.

فواره گنجشک ها,محمود پوروهاب,داستان درباره امام صادق,رمان در باره امام صادق,

بریده کتاب:

از خداوند پیروی کنید. با مردم با صداقت و عدالت رفتار کنید. امانت ها را پس دهید. امر به نیک و جلوگیری از زشتی کنید تا مردم جز خوبی از شما نبینند. هرگاه شما را چنین ببینند ارزش آن چه ما داریم خواهند دانست و به سوی ما می آیند. تبلیغ گران ساکتی برای ما باشید. ص ۶۹

بریده کتاب(۲):

خلیفه کمی توی فکر فرو رفت، بعد لبخند تلخی زد و گفت: « این شگفتی که تو از او دیدی من بارها دیده ام. او همیشه شگفت انگیز است… شگفت انگیز! آه، این بار نیز نقشه ام نگرفت نمی دانم با او چه کنم…» و خشمگین بر تخت نشست. ص ۱۰۲

بریده کتاب(۳):

امام با لحنی مهربان و بسیار صمیمی گفت: “ای شقرانی! کار خوب از هر کس خوب است؛ ولی از تو به واسطه انتسابی که با ما داری و تو را وابسته به خاندان رسالت می ‌دانند، خوب و زیباتر است. و کار بد از هر کس بد است؛ ولی از تو به خاطر همین انتساب و وابستگی، زشت‌تر و ناپسندتر است.”
امام این را گفت و از او خداحافظی کرد. شقرانی در فکر فرو رفت. منظور امام را خوب متوجه شده بود. امام می ‌دانست او شراب‌ خوار است. با این‌که این موضوع را می ‌دانست، با مهربانی و محبت او را متوجه عیبش کرده بود. شقرانی پیش وجدان خودش شرمنده شد. عرقی از پیشانی گرفت و تصمیم گرفت دیگر هرگز لب به شراب نزند.
ص۷۵

بریده کتاب(۴):

همه برای استراحت در چادر کنار هم نشستند. رئیس کاروان پرسید: “سرورم! ابر غم بر چهره دارید. آیا چیزی، کسی باعث ناراحتی شما شده؟”
امام با ناراحتی گفت: “چرا شما ما را سبک و بی ‌ارزش می ‌کنید [احترام و آبروی ما را در نظر نمی‌ گیرید]؟!
یکی از ثروتمندان خراسان که چندین شتر و خدمتکار همراه داشت و در سفر حج با کاروان امام همراه شده بود، گفت: “سرورم! به خدا پناه می ‌بریم از این که خواسته باشیم به شما جسارتی کرده باشیم.”
-چرا، تو خودت یکی از آن اشخاصی
-من؟ پناه می‌ برم به خدا. سرورم! من هیچ گونه جسارت و بی ‌احترامی به شما نکرده ‌ام. حتما اشتباهی رخ داده!
-وای بر حالت! در بین راه که می ‌آمدیم، در نزدیکی جحفه تو با آن کسی که می‌ گفت: مرا به شترانت سوار کن و ببر، چه کردی؟ تو او را خوار و سبک شمردی و سرد و بی ‌اعتنا از کنارش گذشتی!
آن گاه نگاهی به تک تک کاروانیان کرد و سخن خود را ادامه داد: “هر کس از شما به بنده ‌ای از بندگان خدا بی ‌اعتنایی و بی ‌احترامی کند، در حقیقت به ما [که همراه شما هستیم] بی ‌اعتنایی کرده و احترام و حق خداوند را نیز نگه نداشته است‌.”
ص۴۶

بریده کتاب(۵):

سرورم آخر شما در این هوای داغ چه می ‌کنید؟ بیل‌ تان را به من بدهید تا کمک ‌تان کنم. امام نگذاشت.
-آه، دست ‌تان! فدایت شوم! کف دست ‌تان پینه بسته.
خم شد دست‌ هایش را ببوسد، امام مانع شد. امام عرق پیشانی ‌اش را پاک کرد و گفت: “دوست دارم مرد برای رفاه و راحتی زندگی خود، زیر آفتاب زحمت بکشد و کار کند.”
عبدالله در حالی که همراه امام زیر سایه نخلی می‌ نشست، گفت: “شما همیشه مردم را به زندگی امیدوار می‌ کنید. وقتی می ‌بینم شما با این همه علم و بزرگواری، این قدر در راه زندگی زحمت می‌ کشید، زندگی خیلی دوست ‌داشتنی ‌تر می‌ شود.”
ص۴۴

 

مرتبط 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر ببینیم…
عکس نوشته های کتاب فواره ی گنجشک ها

بیشتر ببینیم…
کلیپ کتاب امیر من: گریزی از کربلای دیروز به کربلای امروز

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *