نامیرا: نویسنده صادق کرمیار
معرفی:
نمی فهمیدم. خواندن این کتاب سوارشدن بر درشکه تاریخ و چرخیدن در فضای وهم آلود و پرفتنه است. اگر می خواهید متوجه شوید در زمان حضرت ولی عصر امام را همراهی می کنی یا مقابلش می ایستی، این کتاب را بخوان و جایگاه خودت را پیدا کن.
خلاصه:
مخالف قیام مسلم بود. هیچ کس را به اندازه حسین بن علی شایسته نمی دانست، اما طرفدار حکومت وقت (یزید بن معاویه) بود، میگفت چرا بین مسلمانان تفرقه می اندازید؟
از سرداران و دلیران سپاه اسلام در نبرد با کفار بود. می گفت جنگیدن با کفار را دوست تر می دارم تا جنگیدن با مسلمانان را.
نامیرا، برداشتی است آزاد از واپسین روزهای زندگانی عبدالله بن عمیر، از اولین شهدای کربلا، که انصافا شخصیت پردازی اش در این کتاب، مدیون قلم استوار نویسنده است.
نامیرا، روایتی است از تنها گذاشتن سینه چاکان، امامشان را. و نصرت سر در گریبانان، امامشان را.
نامیرا، روایت شیرزنانی استکه به بهانه پدر و شویشان، از امامشان روی برنتافتند.
در مورد جناب عبد الله بن عمیر، بیشتر بخوانید.
معرفی کتاب باکلیپ جذاب…
بریده کتاب(۱):
خود از رسول خدا شنیدم که فرمود به زودی فرزندم حسین در عراق کشته خواهد شد، پس هرکس که در آن زمان حاضر بود، او را یاری کند. ام وهب گفت: به خدا سوگند هر کس جز انس بن حارث که از صحابه ی رسول خداست این سخن را می گفت باور نمی کردم. بعد پرسید: امانمی فهمم چرا تو در نینوا مقیم شده ای؟ انس برخاست و از گودال بیرون آمد وگفت: آن روز که با سپاه علی بن ابی طالب برای جنگ صفین عازم بودیم، چون به این جا رسیدیم، سپاه در آن جا توقف کرد و امام از اسب پایین آمد و در این مکان ایستاد وروبه ما فرمود: در همین جا سپاهی از کوفیان به فرزندم حسین یورش خواهند برد و او را در این گودال خواهند کشت و خاندانش را به اسارت خواهند برد.
بریده کتاب(۲):
ربیع آرام به سلیمه نزدیک شد و به کنایه گفت: از هانى نپرسیدى که چرا مسلمانان خون یکدیگر را می ریزند تا دین رسول خدا را یارى کرده باشند؟ در حالى که رسول خدا جز با مشرکان و کفار نمى جنگید؟ سلیمه به ربیع نگریست و گفت: پرسیدم! هانى گفت بنى امیه از دین خدا بهره نمی گیرند مگر آن چه آن ها را به دنیا نزدیک می کند. آن ها در عمل فرمان خدا را بر خود مشتبه مى سازند تا عذرى براى گناهشان داشته باشند. خواست برود. لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت: ” و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمیکنم، که تکلیف خود را از حسین می پرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می خواهم. و من… حسین را برای دنیای خویش نمی خواهم، که دنیای خود را برای حسین می خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که جانم را فدایش کنم؟” و رفت.
عبدالله مات ماند.