خاطره گریز از امتحان
…
﷽
شنبه امتحان دارم
اما از وقتی که کتاب (حکایت زمستان) تمام شده است احساس می کنم یک چیز در زندگی ام کم است .
کتاب، کتاب می خواهم، به دادم برسید. كــــتـــــــاب…
تا اینکه بالاخره در انباری اتفاقي يك كتاب پيدا كردم، کتاب نرگــــ♡ــــس
فردا امتحان دارم اما مگر می شود این کتاب زیبا را رها کرد .
چند دقیقه اي درس می خوانم و چند ده دقیقه کتاب نرگس را .
آخرش هم از مادرم سوال کردم اگر امتحانم را خراب کنم چه می شود ؟؟؟
مادرم هم از همه جا بی خبر گفت : نه عزیزم، تو تلاشت را کردی !!! من هم خوشحال شدم و یک سره کتاب خواندم .
ظهر کتاب اجتماعی ام را دادم به مادرم تا از من سوال بپرسد و محكي بزنم خودم را!! اما اگر شما چیز مهمی از من شنیدید مادرم هم شنید. جواب ها همه در هم برهم و ناقص بودند.
مادر با حوصله برایم هر سوال را توضیح داد و مجبور شدم بروم مثل بچه ی آدم درسم را کامل بخوانم .
این خاطره شدن امتحان، بد هم نبود و اگر آن کتاب را تمام نمی کردم تا صبح من به جای کتاب تمام می شدم ッッ
بیشتر بخوانیم… خاطره دزد خانگی
بیشتر ببینیم… کلیپ های نمکتاب را دنبال کنید.