استاد عشق ، ایرج حسابی
معرفی:
پدرشان آنها را از ایران برد لبنان بعد هم رهایشان کرد. فقیر شدند و غریب، اما عجیب اینجاست که با هزاران بیچارگی دست و پنجه نرم کردند، ولی این قدر موفق بودند که همه ی ما را خجالت می دهند…
فوق العاده جذاب است این کتاب!
استاد عشق را ایرج حسابی بر اساس گفتههای پدر بزرگوارش، پرفسور محمود حسابی، درباره زندگی پر فراز و نشیب او نوشته است.
چاپ ۹۲ این کتاب را انتشارات اوقاف و امور خیریه در تابستان ۹۸ راهی بازار کتاب کرد.
تا قبل از خواندن کتاب فکر میکردم پرفسور حسابی یک آدم کاملا غربی مآب است که در ناز و نعمت بزرگ شده؛ البته یک چیزهایی در مورد محتوای کتاب شنیده بودم. خواندمش، اما دیدم را بازتر از قبل کرد. زندگی پر از زجر و فراز و نشیب پرفسور را تا نخوانی باورش نمیکنی.
اوایل فکر می کنی تخیل ایرج است، اما به مرور میفهمی که واقعیت محض است، و به قول خود دکتر، با عنایت خدا و پشتکار گوهرشاد خانم و تلاش کم خودش، پرفسوری حسابی شد. پرفسوری که دیگر به کنجکاویهایش شناخته میشد، او که حتی انیشتن هم او را پرفسور خطاب کرد، هرچه در علم جلوتر رفت تشنه تر از قبل میشد.
او عاشق فهمیدن بود.
خلاصه:
استاد عشق با چندین مقدمه شروع میشود.
گفتگوی پدر و پسری را رقم میزند، جرقه نوشتن این کتاب، از حال بدیهای پرفسور حسابی زمانی که در حال بیماری جملاتی بر زبانشان جای میشد توسط پسرش بیژی جان زده میشود.
جملاتی که نشان از دردی عمیق در کودکی او داشت.
بُن ماجرا، از کودکیهای دکتر زمانی که <۵> ساله بودند میشود دید، زمانی که برای کار پدرش عازم بیروت میشوند. و پدرش آنهارا تنها میگذارد.
مادرش به سختی او و برادرش را در مدرسه ای ثبت نام میکند.
پرفسور به خاطر حس کنجکاوی بینهایت خود
هر رشتهای را امتحان میکند اما عطش او برای یادگیری تمام شدنی نیست، تا اینکه به پیشنهاد یکی از اساتیدش فیزیک میخواند و برای نظریه بینهایت بودن ذرات با انیشتن دیدار میکند.
و سرانجام پس از زمان طولانی که صرف یادگیری میکند، برای سرزمین مادری عازم ایران میشود.
جمله ای که مدام در حالت بیماری دکتر گفته میشد این بود که آقای معزالسلطنه آیا لازم بود به دوتا بچه کوچولو در یک مملکت غریب آن هم وسط جنگ جهانی گرسنگی بدهد؟
معزالسلطنه لقب پدر پرفسور بود.
و اینکه گرسنگی دکتر چه ارتباطی به پدر دکتر داشت را با همراه شدن بیشتر با داستان درجریان قرار میگیرین.