خاطره نوجوان بی قرار قسمت ۱: بوی کاغذ کاهی را دوست داشتم. اصلا کتابخانه که می رفتم، کتاب ها را بر اساس بویشان انتخاب می کردم. اولین کتابی که خواندم، باغبان شب بود (ژانر ترسناک). بازش که می کردم، انگار ...
خاطره کتابستان امپراطور عشق... با دو نفر دوست شددم که جفتشان روستایی بودند. دخترانی با رویاهایی نوجوانانه و تیپ و مدل خاص. مدل حرف زدن و لباس پوشیدنشان متفاوت و برخلاف خانواده شان بود.حتی خاص راه می رفتند. کمی که ...
خاطره من و رفیقم در سفر سفر خیلی هیجان انگیز است.مخصوصا اگر با خودت یک رفیق ببری!من یک رفیق دارم که هرکجا بروم از خود جدایش نمی کنم!اسمش کتاب است! امتحانش کنید رفیق همراه و خوبی ست!مثلا دارد صحبت می ...
خاطره دزدی خانگی گاهی در نزدیکی ات کسانی هستند که خبر داری،اما کارها و شیطنت او گاهی فراموشت می شود… یک روز کتاب "فریاد در تاکستان" را از یکی از دوستان قرض گرفته بودم که بخوانم….صبح روز بعد که به ...
شنیدی میگن: از هر چی بدت بیاد سرت میاد؟! و اینکه الان جریان راه انداختن که قضاوت نکنیم؟ حکایتشون، حکایت منه! من تو مدرسه های مختلفی کتابهای رمان و داستان می بردم تا بچه ها به مطالعه عادت کنند و ...