جانستان کابلستان
#جانستان_کابلستان
رضا امیرخانی
بریده
در خاک همسایه فرصتی است برای نگاه کردن دوباره به ایران، اتفاقات تازه و آینده پیش رو.
هر بار وقتی از سفری به ایران برمی گردم، دوست دارم سر فرو بیافکنم و بر خاک سرزمینم بوسه ای بیافشانم. این اولین بار بود که چنین حسی نداشتم. بر عکس، پاره ای از تنم را جا گذاشته بودم پشت خطوط مرزی، خطوط بی راه و بی روح مرزی. خطوط «مِید این بریطانیای کبیر»! پاره ای از نگاه من، مانده بود در نگاه دختر هشت ماهه… بلاکش هندوکش…
جامعه شناس بی تعمق به گسل، وقتی جامعه را آرام می یابد، تصور می کند که همه چیز در سکون و آرامش است. شاید جامعه در حال تغییر فاز باشد.
لی جی به جای حرف زدن با ایرانی ها، پشت خط می گوید: باباییه! من را بغل کن!!
مدام همین را تکرار می کند. ایرانی ها هم که از کنفرانس تلفنی بی اطلاع اند، مدام تذکرات می دهند که: عجب پدر بی محبتی! آن طفل معصوم را بغل کن دیگر!
و من نمی توانم برای شان از فاصله چند صد کیلومتری و چند ساعته و شاید هم چند روزه بغل خودم با
آن طفل معصوم چیزی بگویم!
برای این که راننده تاکسی را از آن حال رخوت آلود در بیاورم و تکانش بدهم، ازش خواهش می کنم تا از راننده تریلی بپرسد چه شده است؟ مطلبی که هیچ راننده دیگری دنبال فهمش نیست. یعنی همه، جوری ایستاده اند و موتر را خاموش کردهاند و از فلاسک چای می ریزند که انگار جمعا قرار گذاشته بوده اند برای هواخوری وسط جاده خارجِ شهر مزار، راس ساعت هشت صبح روز شنبه!!
دیدگاهها0
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.