کتاب تنها زیر باران : هم بی قرار است هم عاشق…مسیر عشق او دنبال کردنی ست

کتاب تنها زیر باران : هم بی قرار است هم عاشق...مسیر عشق او دنبال کردنی ست

کتاب تنها زیر باران
نویسنده: مهدی قربانی
انتشارات: حماسه یاران

💥حکایت مردی که هیچ گاه آرام و قرار نداشت. همیشه دنبال این بود که چه باید بکند، برای وطنش. 🇮🇷
🔰 مردی خوش پوش👕، خوش سیما، خوش اخلاق، خوش خنده. 😊
انگار همه خوش ها را جمع کرده بود کنار هم.

خیلی کلاس دارد وقتی جواب کنکور بیاید و رتبه ی خوب بیاوری، پزشکی قبول شوی در یک دانشگاه معتبر…اصلاً حالش قابل توصیف نیست. دیگر از خدا چه می خواهی؟ آخرِ آرزوهای یک کنکوری چیست؟
حاضری این موقعیت و موفقیت را با چه چیزِ بزرگتری عوض کنی؟ مثلا پولِ کلانی بدهند بگویند نرو…پذیرش خارج از کشور بدهند بگویند نرو… چه می کنی؟
مهدی همه ی اینها را ندید گرفت و از نگاهِ خودش جایی رفت که بهتر از همه ی اینها بود.

پروفایل جذاب,نگاه شهید,حرف شهید,شهید زین الدین

معرفی:

“تنها زیر باران” حکایت جذاب یکی از فرزندان وطن است. مجموعه خاطرات شهید مهدی زین الدین، به همت مهدی قربانی جمع آوری شده و انتشارات حماسه یاران در ۱۳۹۷ این کتاب ۳۱۱ صفحه ای را راهی بازار کتاب کرده است.

خاطرات این شهید بزگوار، از اطرافیان ایشان گردآوری شده و به ترتیب زمانی، از کودکی تا شهادت ایشان را روایت می‌کند.

شرافت و فضل مادر و پدر زین الدین، به خوبی در شخصیت او بازتاب داده شده است. زین الدین از کودکی با کتابهای کتابفروشی پدر مانوس بود و ساعت ها با خواهر بزرگترش پای کتاب های پدر می نشستند و خوانندگان قهاری بودند.

بعدها زین الدین اگرچه پزشکی دانشگاه شیراز قبول می شود و بورسیه فرانسه هم می گیرد، اما می فهمد که وظیفه مهم تری دارد و می ماند.

شهید زین الدین,جذب و جذابیت,شهید زین الدین

خلاصه:

روایت هایی از زندگی شهید مهدی زین الدین از بدو تولد تا شهادت که حاصل خاطراتی ست که در کنار خانواده و دوستان و بستگان و همرزمانش رقم خورده است.

آقامهدی از همان اولش انگار با بقیه فرق داشت. هوش سرشار، احترام و توجه به والدین، رابطه بسیار خوب با ۲ خواهر و برادرش، توجه به قرآن و نماز… . بی شک مادر اهل قرآن و پدر دغدغه مند و کتابفروشش زین الدین را همه دوست داشتند. همان برخورد اولش همه را جذب می کرد. در آن گیر و دار جنگ، روی گشاده زین الدین، چیزی نبود که بشود به سادگی از کنارش گذشت.، در شخصیت او بی تاثیر نبوده اند.

زین الدین، در درس هم یک سر و گردن از بقیه بالاتر بود. یک بار با رتبه ۴، دانشگاه پزشکی قبول می شود و یک بار هم دانشگاه پاریس. اما هر دو را رها می کند، چون برایش چیزهای مهمتری هم وجود دارند.

بعد انقلاب، استعدادش از چشم بچه های سپاه هم دور نمی ماند و در اطلاعات سپاه مشغول به کار می شود و رتق و فتق مشکل سازان داخلی؛ مجاهدین خلق، غائله آذربایجان و… . هوش او اینجا هم بسیار به کارش می آید و به راحتی می تواند سوژه ها را ردگیری و شناسایی کند و پیروزی را تقدیم تیمش کند.

با آغاز جنگ، راهی جبهه می شود و پس از مدتی اشتغال در اطلاعات عملیات، نهایتا به فرماندهی لشکر ۱۷ علی ابن ابی طالب منصوب می شود.

لبخند و آرامشش در شدایط پرالتهاب سخت جنگی، چیزی بود که او را به دل خیلی از همرزمانش نشاند…

ذهن برنامه ریزی شده,تحلیل کردن,کتاب خواندن

بریده کتاب:

“به روایت حاج #قاسم_سلیمانی، فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در دوران دفاع مقدس”
🔹یک گوشه دراز کشیدم و پلک هایم روی هم رفت…
آقا مهدی از در وارد شد🚪. هیجان زده پرسیدم: ” آقامهدی مگه تو شهید نشدی؟”
🔸با خنده گفت: “من توی جلسه هاتون میام. مثل اینکه هنوز باور نکردی شهدا زنده ن.”
عجله داشت. می خواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: “پس حالا که می خوای بری، لااقل یه پیغامی💌 چیزی بده تا به رزمنده ها برسونم.”
_ قاسم، من خیلی کار دارم، باید برم. هر چی میگم‌ زود بنویس.✍️

فوری خودکارم🖌 را از جیبم درآوردم و گفتم: “بفرما برادر! بگو تا بنویسم.”
بنویس: “سلام، من در جمع شما هستم.”
موقع خداحافظی🤚، گفتم: “خب الان من این رو ببرم بدم به بقیه، ازم قبول نمی کنن که. بی زحمت زیر نوشته رو امضا کن.”
برگه را گرفت. اول یک نقطه . گذاشت و بعد امضا کرد.📝
کنارش نوشت: “سید مهدی زین الدین.”
نگاهی بهت زده به امضا و نوشته زیرش کردم. باتعجب پرسیدم: “چی نوشتی آقا مهدی؟ تو که سید نبودی!”
_اینجا بهم مقام سیادت دادن. ص ۲۷۸

بریده کتاب (۲):

درست لحظه ای که توپ آمده بود زیر پایش و رسیده بود جلوی دروازه، داشت گل می زد که چشمش افتاد به من و مامان. دیدن ما همان و نیمه کاره رها کردن بازی همان. دوید سمت خانه. سر و صدای بچه ها، کوچه را پر کرد. داشتند بهش اعتراض می کردند. دم در که رسید، نفس نفس می زد. صورتش شده بود مثل لبو؛ سرخ سرخ. عرق روی پیشانی اش را با دست پاک کرد و پرسید: “چیه مامان جون، کار دارید؟” وقتی فهمید نان نداریم، گفت: “شما برید تو خونه، منم می رم نونوایی.” پول را که گرفت، راهش را کشید و رفت. اما نه سمت بچه ها، نه برای ادامه بازی، رفت که نان بگیرد. صفحه ۲۸

کتاب,اهمیت کتابخوانی

بریده کتاب (۳):

همه نگرانی ام دو سه کارتون کتابی بود که گوشه مغازه گذاشته بودم. اگر می دیدند، حسابمان پاک بود. مهدی، پر دل و جرات، پیش چشم مامورها کارتن ها را برد و گذاشت کنار جوی آب کنار مغازه. طوری وانمود کرد که انگار تویشان زباله است. کارتن آخر را که برد، دیگر برنگشت. مامورها شاخ و شانه کشیدند و رفتند. پشت سرشان کرکره مغازه را دادم پایین و بی مکث رفتم خانه. خانه را محاصره کرده بودند. همه جا را گشتند، ولی به در بسته خوردند. تمام مدتی که داشتند خانه را تفتیش می کردند، بچه ها مشغول کار خودشان بودند و حاج خانم پشت  چرخ، خیاطی می کرد. مامور ساواک گفت: “ما هر جا می ریم، همه می ترسن، رنگشون می پره، اون وقت شما عادی نشستید و این خانم داره خیاطی می کنه؟!”

بعد رفتنشان فهمیدم مهدی یک نفس از مغازه تا خانه دویده و به مادرش خبر داده. همه کتاب ها را از دم دست برداشته بودند. دو تا کتاب را هم چون فرصت نشده، حاج خانم گذاشته بود زیر چادرش و نشسته بود پشت چرخ خیاطی. صفحه ۴۴

بریده کتاب (۴):

هم من هم مهدی درسمان را خوب خوانده بودیم. کنکور را راحت دادیم. وقتی جواب ها آمد، هر دو قبول شدیم. مهدی که رتبه چهارم را آورده بود، پزشکی دانشگاه پهلوی شیراز قبول شد و من بهداشت دهان و دندان دانشگاه ملی تهران. پای هیچ کداممان به کلاس های دانشگاه باز نشد.بعد آن همه شب و روز درس خواندن و تست زدن و کلاس رفتن حتما می پرسید چرا؟ من نرفتم، چون گفتند باید بی حجاب بروم سر کلاس. مهدی هم نرفت، به خاطر بابا. همان موقع بابا را گرفتند و فرستادند تبعید. مهدی ماند سر دو راهی. یا باید می رفت شیراز درس می خواند و بابا و کتابفروشی را بی خیال می شد، یا می ماند خرم آباد و قید درس و دانشگاه را می زد و می چسبید به کتابفروشی. راه دوم را انتخاب کرد. صفحه ۴۶

بریده کتاب (۵):

آن روز با مادرش آمده بود. وقتی دیدمش، ناخودآگاه یاد خواب چند روز قبل افتادم. صدای کوبش قلبم را می شنیدم. از هیجان و شوق بود.

نگذاشت سکوت بینمان طول بکشد. حرف هایش را با آیه ای از قرآن شروع کرد: “بسم الله الرحمن الرحیم. والذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین” کمی سرم را بالا آوردم. به لباس سپاه و آرم روی سینه اش خیره شدم. هیچ وقت چهره پاسداری را از نزدیک ندیده بودم. خیلی برایم جاذبه داشت و مقدس بود. بعد از کتاب هایی که خوانده بودم پرسید. مخصوصا روی کتاب های شهید مطهری تاکید کرد… صفحه ۱۳۲

بریده کتاب(۶):

درست لحظه ای که توپ آمده بود زیر پایش و رسیده بود جلوی دروازه. داشت گل می زد که نفهمیدم چطور آن وسط چشمش افتاد به من و مامان. دیدن ما همان و نیمه کاره رها کردن بازی همان. دوید سمت خانه. سر و صدای بچه ها، کوچه را پر کرد. داشتند بهش اعتراض می کردند.

  • اَاَاَاَه. توپ رو چرا زدی بیرون؟
  • وسط بازی کجا داری می ری آخه؟
  • مهدی…مهدی…برگرد. بازی رو خراب نکن.
    دم در که رسید، نفس نفس می زد. صورتش شده بود مثل لبو؛ سرخ سرخ. عرق از سر و کله اش می ریخت و دهانش خشک شده بود. عرق روی پیشانی اش را با دست پاک کرد و پرسید:«چیه مامان جون، کاری دارید؟»

بریده کتاب(۷):

از پاریس برایش نامه آمد؛ با درخواستش موافقت کرده بودند. همه ی کارهایش را راست و ریس کرد تا برود، فقط مانده بود بلیط هواپیما بگیرد. وقتی فهمید یکی از دوستانش تازه از پاریس آمده، گفت: «برم باهاش مشورت کنم.» آن روزها انقلاب شتاب بیشتری گرفته بود و شمارش معکوس سقوط حکومت شنیده می شد. همین ها انگار مهدی را بین رفتن و ماندن دودل کرده بود. یک شب تهران ماند. وقتی برگشت، مصمم و استوار گفت: «نمی رم»

پروفایل جذاب,عکس نوشته زیبا,عکس شهید زین الدین

برداشت:

در مرور خاطرات زین الدین، آنچه بیش از همه به چشم می آید، اخلاق نیکو و روی گشاده اش است، که او را بر دلها می نشاند و در یادها باقی می گذارد‌. در آن غوغای جنگ، اینکه همچنان لبخند بزنی و آرامش بپراکنی، از آن عطایای خداوندی است که نصیب هرکسی نمی شود.

زین الدین از همان دوران نوجوانی، دغدغه میهنش را داشت. پخش اعلامیه و خریدن خطرش به جان، رها کردن تحصیل در فرانسه به خاطر ماندن و بودن در جریان انقلاب و… .

اما وقتی داستان زندگی زین الدین را می خوانی، نمی توانی به تاثیر تربیت پدر و مادرش بر او و دیگر فرزندان خانواده چشم ببندی. مادری اهل قرآن و پدری دغدغه مند.

اما برای من که اهل کتابم، یکی از جذاب های زندگی زین الدین، انس عجیبش با کتاب بود. به لطف کتابفروشی پدر، به منبع بزرگ و رایگان و راحتی از کتابها دسترسی داشتند و همراه خواهرش، ساعت ها می نشستند و کتاب می خواندند. تندخواندن و تند شنیدن را از قِبَل همین مطالعات ساعت های پی در پی، مهارت می آموزند؛ و البته به خواندن اکتفا نمی کنند. کتاب ها را می خوانند، تحلیل می کنند و ارزیابی می کنند که برای چه مخاطبی مناسب است.

 در آن سنین نوجوانی، به خواندن رمان و داستان هم اکتفا نمی کنند. بلکه سراغ کتابهای جدی تری مثل شریعتی و مطهری می روند…

عروسک گران قیمت,مامان,دوختن عروسک

نقد:

تنها زیر باران، مجموعه خاطرات شهید زین الدین را روایت می کند. قلم نسبتا ادبی نویسنده، روایت کتاب را دلنشین تر کرده است.

اگر چه کتاب شامل مجموعه ای از خاطرات است، اما نویسنده تلاش کرده پیوستگی زمانی را حفظ کرده و خاطرات، به شکل گسسته و پراکنده به نظر نرسند. البته، کار نویسنده راحت تر می شد اگر کتاب را به جای مجموعه خاطرات، به صورت زندگینامه یا داستان بلند منتشر می کرد.

اگر چه قلم نویسنده لطف روایت را بیشتر کرده، اما شخصیت “آقا مهدی” آنقدر جذاب است و خاطراتش آنقدر جالب، که پس از مطالعه کتاب، به یکی از شخصیت های محبوب و به یا ماندنی خواننده، تبدیل خواهد شد.

آزادی و اسارت,قفس

مرتبط با کتاب تنها زیر باران 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
پایی که جا ماند: روایاتی دقیق و پرکشش از زندان های مخفی عراق

بیشترتر بخوانیم…
کوتاه و مختصراز شهید زین الدین….

کتابدوست
دیدگاه کاربران
1 دیدگاه
  • پروانه 11 آبان 1399 / 11:24 قبل از ظهر

    من این کتاب رو خوندم و دوستش داشتم 🌹

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *