کتاب عروس یمن : زندگینامه بانوی مهاجر مقاومت

عروس یمن

کتاب عروس یمن : زندگینامه بانوی مهاجر مقاومت

نویسنده: زینب پاشاپور

 بریده کتاب عروس یمن:

اسم مهدی شبیه اسم فاطمه دلم را می لرزاند. از حوزه که آمدم بیرون، آدم دیگری بودم. آرامش پیدا کردن گمشده ای را پس از سال ها داشتم. حال غریبی بود. شبیه درمانده ای که توی یک صحرای سوزان و بی سروته به خنکای سایه یک تک درخت رسیده باشد. توی دلم نیت کردم… دست آدم های شبیه خودم را بگیرم. ص ۵۳

بریده کتاب عروس یمن(۲):

هرچه پایین تر می رفتیم “الجو طفح و ضیق”، سینه ام سنگین شده بود. دهانم را بسته بودم و با بینی نفس می کشیدم، تا بوی گندی که شبیه لجن همه جا را گرفته بود، نرود توی ریه هایم. هر چه قدر تقلا کردم، نتوانستم دست هایم را آزاد کنم. آن قدر سفت بسته بودندش که خون نمی توانست از مچ هایم رد بشود و برود توی رگ های دستم، آن هم دست هایی که حسابی باد کرده بود. جز خطی باریک، چیز دیگری نمی‌ توانستم از زیر چشمبندم ببینم. تمام طول راه هر چه قدر پرسیدم به چه جرمی دستگیر شده ام، جواب درست و درمانی نشنیدم. ص ۱۰۱

بریده کتاب(۳):

خنده ام را قایم کردم تا کسی آن را نبیند. حسن را به جرم شیعه بودن کشانده بودند این جا و حالا نمی‌ توانستم با حرفی که می‌ شنوم کنار بیایم. دیگر شکم به یقین تبدیل شده بود. اگر عبدالله صالح می فهمید شیعه واقعی سر سازش با حکومت‌ هایی شبیه حکومت او را ندارد، می فهمید خطرناک تر از شیعه برای او و دولتش پیدا نمی شود. اما شیعه ای که او در ذهنش ساخته بود، آدم های بی خیال و بی تفاوتی بودند که سرشان به عبادات و مناسک گرم باشد. ص ۱۵۹

بریده کتاب عروس یمن(۴):

– نه نه، ما اصلا چنین نظری نداریم. در تقوا و درستی جناب زید بن علی شکی نیست. اتفاقا ما معتقدیم از اون جا که ایشون به خونخواهی جدشون قیام کردن، قابل احترام هستن. اما ادعای امامت ایشون رو نمی پذیریم. جمع رفته بودند توی فکر. حتی وزیر هم حرفی نمی زد. حسن ادامه داد: شک ندارم جناب زید بن علی هم خودش به امامت پدرش معتقد بوده و این جریان ساخته دست افراد دیگه ایه. ص ۱۵۸

بریده کتاب(۵):

توی یمن هم اگر چه جنگ تمام نشده بود، شیعه ها زیاد شده بودند و انصارالله هم شهرهای بیشتری را گرفته بود. نیروهای مردمی به جوف رسیده بودند که بیخ گوش عربستان بود. خبر از برد موشک هایشان داشتم، اما این که می شنیدم پهپادهای انصارالله به فرودگاه خمیس مشیَ عربستان رسیده و پایگاه های نظامیشان را بمباران کرده، هزار بار خدا را شکر می‌ کردم. می‌ توانستم از این خبرها بوی پیروزی را حس کنم. ص ۲۳۳

مرتبط با کتاب عروس یمن:

بیشتر بخوانیم…

خرید کتاب داستان سیستان 

بیشتر ببینیم…

نگاهی به کتاب «عروس یمن»

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *