کتاب روزگار طیبه

تصویر

کتاب روزگار طیبه

نویسنده: مریم فهیمی

ناشر: کتاب جمکران

بریده کتاب (۱)

حاجی جان‌! خدا بخواد، در و تخته رو خوب جور می کنه، این دوتا وصله همن. نه که فکر کنی دل آشوبه ندارم، نه؛ اما جوون خوبیه. دل دخترت هم باهاشه. طیبه همه اینها رو می دونه. اصلا سر همین دل به دل پسرخالش داده، مگه خودش هشت یا نه ساله نبود، می گفت خواب آقای خمینی رو دیدم، می ‌گفت باید برای آیت الله خون بدم. ص۱۲۵

بریده کتاب (۲)

کنار همین خانوم می خوام قسم بخورم تا پای جون برای خوشبختی مون تلاش کنم. اما طیبه جان، توی خواستگاری هم بهت گفتم، ما غیر از زندگی خودهامون، ما آدم ها وظیفه های دیگه هم داریم. تو خودت مرید آقا خمینی هستی، می دونی آقا گفته این رژیم فاسده، باید ریشه کن بشه. ریشه کن می دونی یعنی چی؟ نمی گه اصلاح یا تغییر، می گه از بیخ و بن باید کنده بشه؛ یعنی همه این درختا کرم زده، باید از بین برد. تو قد خودت وظیفه داری، من هم قد خودم. ص۱۴۳

بریده کتاب (۳)

بازش کرد. پروانه ای سفید، بی قرار و منتظر. ابتدا به سختی پر زد و بعد با باور آزادی اش اوج گرفت. طیبه منتظر بود تا ابراهیم حرف بزند. عزیزتر ازجونم، این فقط یک روح بود که آزاد شد و پرواز کرد. به شهر نگاه کن. روح و جون تک تک این آدم ها رو باید هزار برابر سخت تر، از بند ظلم و زور این رژیم فاسد پادشاهی و دیکتاتوری نجات بدیم. می فهمی؟ ص۱۹۵

بریده کتاب ( ۴)

گوش کنین بچه ها، ما با حجتیه مرزبندی داریم. اونها می گن فساد در جهان زیاد بشه تا امام ظهور کنه. ما می گیم برعکس، جهان باید از فساد پاک بشه تا زمینه برای ظهور امام عصر علیه السلام فراهم شه. در ضمن، ما با مارکسیسم و هر مکتب مخالف اسلام نبرد می کنیم و به روحانیت مبارز اعتماد داریم. ص۱۹۵

بریده کتاب (۵)

تو خودت دوری از ابراهیم کشیدی و طعم فاصله کشیدی. تلخه لامصب! پای آدم سست می شه. می فهمی چه سخته از کوه بالا بری و قلبت رو یه جایی، اون پایین جا گذاشته باشی؟ انگار وقتی یار کنارت نفس می کشه، یه نیرو و اراده چند برابر تو سلول به سلول وجودت جمع می شه. ص۲۵۱

بریده کتاب (۶)

طیبه کیف پر از مهمات را برداشت تا برود و بدهد دست برادر، که صدای شلیک گلوله پیچید توی گوشش. دوید سمت پنجره. مرتضی خودش را سپر مهدی کرده بود و ته کوچه را نشانه گرفته بود.

– بچه باهامه‌، نزن لعنتی!

مرتضی با صدای شلیک، سرش را دزدید. طیبه رفت بیرون از خانه. اسلحه را برداشت و رفت سمت پسر و برادر. خودش را انداخت روی مهدی و نارنجکی را سمت ماشین ساواک پرتاب کرد. ص۳۱۸

بریده کتاب ( ۷)

بچه داشت از گریه جان می داد و طیبه فقط فریاد می زد: مهدی! پسرم!

به طرف پسر دوید و بغلش کرد، اما ناگهان خورد زمین و در ثانیه ای، سنگینی چکمه ای را روی سرش حس کرد. ماموری دوید و مهدی را به زور ازمادر گرفت و با خود برد. طیبه زیر فشار چکمه و زانوی ماموران، رفتن مهدی را می ‌دید و فریاد می ‌زد: پسرم را نبرید. ص۳۱۸

بریده کتاب ( ۸)

مامور پرقدرت طیبه را بلند کرد و کوبید سینه دیوار. چادر را از سرش کشید و انداخت زیر پا و آب دهان رویش انداخت. طیبه خم شد و دست برد طرف چادر. مرد می خواست روسری اش را هم از سر بدارد.

– نه، دست نزن. من رو بکش، اما حجابم رو برندار! تو چه جور مسلمونی هستی؟ ص۳۱۹

بریده کتاب (۹)

سیلی محکمی که به دهان طیبه خورد، تعادلش را به هم زد و جلوی پای ابراهیم خورد زمین. شوهر با چشم های بسته، کورمال کورمال و با لمس، سعی کرد زن را بلند کند و پناهش دهد. ابراهیم گفت: ولش کن بی شرف! زورت به زن رسیده؟ ص۳۳۳

بریده کتاب(۱۰)

طیبه را می چرخاندند و با باطوم برقی به سر و رویش می کوبیدند. ابراهیم را لخت کردند و در قفس آهنی فرو کردند و با هر چه دستشان می آمد، کوبیدند بر قفس. میله‌ های آهنی با حرارت شعله زیر قفس، داغ و داغ ترمی شدند. گردن ابراهیم تا شانه کج شده بود. ص۳۳۳

بریده کتاب(۱۱)

دیدی طیبه؟ آخرش خونت رو هم ریختی. حالا دیگه با خیال راحت بخواب مادر! دیدی مثل اون خوابت، آقا روح الله رو کمک کردی؟ ببین آقا برگشته. حالا با خیال راحت بخواب. حتما چهار ساله خواب به چشم هات نیومده. بخواب که چیزی که این قدر براش زجر کشیدی، پیروز شده مادر! انقلاب شده. ببین همسایه ها جمع شدند، ببین دیگه من و بابات تنها نیستیم. دیدی همه فهمیدن تو حقی و راهت حق بوده؟ آخ دخترم! کمرم بعد مرتضی شکست. حالا دیگه از پا افتادم. ص ۳۶۲

مرتبط با کتاب روزگار طیبه:

بهتر خوانیم…

خرید کتاب زن زندگی آزادی

بیشتر ببینیم…

دستاوردهای انقلاب

فاطمه زمان پور
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *