
📚| کتاب:دست های نیرومند
✍🏻| نویسنده: غلامرضا آبروی
🔰| انتشارات: عهدمانا
💢| رده سنی:-
🔹| قالب:داستان
🛒| خرید کتاب: دست های نیرومند
🌟| تصویری از کتاب: دست های نیرومند
📖| یه قسمت از کتاب رو با هم بخونیم😍
گاهی به سوی گنجشک هایی که لای شاخه ی نخلهای خانه ها ساخته بودند، سنگ می انداختند گنجشگها هم وحشت زده از شاخه ای به شاخه ی دیگر پرواز میکردند و صدای جیک جیک گنجشکها با صدای خنده های بچه ها کوچه را شلوغ کرده بود. آن روزگنجشکها از اذیت و آزار بچه ها از آن محله رفتند. یکی از پسرها که بزرگ تر بود آخرین سنگی را که در دست داشت، به سوی شاخه های نخل پرتاب کرد و گفت خب بچه!ها بازی تمام شد. برویم خانه. وقت
ناهار است.
بچه ها لباسهای خاکیشان را تکاندند؛ اما هنوز از یکدیگر جدا نشده بودند که پسر بزگتر :گفت صبر کنید آنجا را ببینید.
بچه ها به آخر کوچه نگاه کردند مردی با قدمهای آرام به طرف آنها می آمد. پسر بزرگتر گفت: او محمد است. زود باشید سنگ جمع کنید.
یکی از بچه ها گفت پدرم میگوید او خدایان ما را قبول ندارد.