کتاب دختران هم شهید می شوند : روایتی از شهادتی متفاوت

کتاب دختران هم شهید می شوند

نویسنده: آزاده فرزام نیا

انتشارات بوی شهر بهشت

بریده کتاب:

معصومه خانم جلوی مهری ایستاد و چند لحظه به چشمان سیاه دختر نگاه کرد:
_ دوست داری برای تو اَم ازش کتاب بگیرم؟
شادی عمیقی در صورت مهری دوید.
_ اصلا برای این که حسنم بهت گیر نده که این کتاب را از کجا گرفتی، به حمیدم نمی گم برا تو می خوام.
مهری که از شادی روی پاهایش بند نبود، ژاله دختر دومی معصومه خانم را توی بغلش گرفت و انداخت به سمت آسمان.
ص ۶۵

بریده کتاب(۲):

حمیده همان طور که سرش پایین بود، قطره های درشت اشک روی گونه هایش سُر می‌خوردند پایین. قلب مهری فشرده شده بود. دلش می خواست بلند شود برود در دفتر را باز کند و جلوی خانم افشاریان بایستد و داد بزند: “تو حق نداری دوست منو اذیت کنی! تو اصلا حق نداری به ما بگی چادرمونو در بیاریم. تو اگه مسلمون نیستی، ما مسلمونیم. ما حجاب مونو دوس داریم. ما به کوری چشم آدمایی مثل تو روسری مونو در نمیاریم.”
مهری عصبانی بود و با صدای بلندی که می لرزید، گفت:
_ به خدا حمیده! اگه گریه کنی، خودم می رم حال این خانم افشاریانو می گیرم.
همین حرف کافی بود که حمیده با صدای بلند بزند زیر گریه.
ص ۱۰۱

بریده کتاب(۳):

یک دفعه در اتاق باز شد. دل مهری هُرّی ریخت.
برگشت سمت در و بابا را دید که وسط اتاق ایستاده. محمد علی نگاه سریعی به دور اتاق انداخت و بی توجه به این که محمد خواب است، بلند داد زد:
_ ننه حسن! ننه حسن! ای نامسلمونا بیمارستانه به رگبار بستن.
مهری قلبش شروع کرد به تند زدن. فاطمه لباس را انداخت توی تشت و دوید سمت اتاق:
_ چه خبرته مرد؟ بند دِلُم پاره رف! آروم بگو چی شده!
محمد علی سوئیچ ماشین را توی دستش محکم گرفته بود و آرام نداشت.
ص ۱۴۳‌

مرتبط با کتاب دختران هم شهید می شوند

بیشتر بخوانیم...

خرید کتاب دخترانه های درگوشی

بیشتر ببینیم…

دکتر بی بی فاطمه حقیرالسادات فارق التحصیل از دانشگاه هلند

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *