خاطره : از قدیس تا قدیس واقعی

اولین بار از زبان یک مجاهدی واقعی -که خانم هم بود- با این کتاب آشنا شدم، خیلی هم مشتاق شدم که این کتاب رو بخونم.

خاطره از قدیس تا قدیس واقعی
اولین بار از زبان یک مجاهد واقعی -که خانم هم بود- با این کتاب آشنا شدم.
خیلی هم مشتاق شدم که این کتاب رو بخونم.

کتاب رو تهیه کردم، هرچه بیشتر می خوندم به امیرالمومنین «علیه السلام» بیشتر علاقه پیدا می کردم، نه اینکه با ایشون غریبه باشم ولی، تا به حال از نگاه یک مسیحی به مولایم نگاه نکرده و نیندیشیده بودم.
خلاصه شیفته ی این رمان شدم.

خیلی اوقات در جمع های فامیل و یا هر موقعیت مناسبی، مطالب این کتاب را برای دوستانم بازگو می کردم.
تا اینکه نزدیک عید غدیر خلاصه کتاب قدیس بنام «ناقوس ها به صدا در می آیند» چاپ شد. گرچه به قدیس نمی رسید ولی خیلی خوب بود و کم حجم تر و ارزانتر.

کار تبلیغ این کتاب را شروع کردم :
وقتی روضه ای می رفتم،
و هر وقت شیفت حرم داشتم،
بعنوان هدیه که هزینه اش را با پیگیری خیرین مختلفی تامین کرده بودم به جوان ها و نوجوان ها می دادم.
تمام هدفم این بود که همه را با مولا آشنا کنم.

تا اینکه مهر ماه شد.
برای سخنرانی، تبلیغ و فروش کتاب های خوب به مدارس رفتم.
من هر مدرسه ای که می رفتم حتما این کتاب را معرفی می کردم،
یک روز در مدرسه ای در حین تبلیغ این کتاب گفتم : «بچه ها ببینید یک مسیحی اینطوری نهج البلاغه می خوانده و با مولا انس داشته، ما چرا نه؟»
از ذهنم آیه ای از قرآن گذشت:
«چرا دیگران را به کاری امر می کنید که خود انجام نمی دهید؟!!!»

به فکر فرو رفتم باید بیشتر با امام انس پیدا می کردم.
اما چطور؟
تا اینکه چند روز بعد در یکی از کلاس های اخلاق پایگاه مان استاد برگه های ختم نهج البلاغه را به ما داد.
شروع کردم به ختم و مطالعه نهج البلاغه.
این طوری شد که از کتاب قدیس به سخنان خود قدیس رسیدم.

این کتاب زیبا برایم برکات زیادی داشت… .

namakketab
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *