کتاب پولینا : هر پستی و بلندی زندگی ما می‌ تواند یک قصه‌ ی خواندنی باشد…

کتاب پولینا : هر پستی و بلندی زندگی ما می‌ تواند یک قصه‌ ی خواندنی باشد...

کتاب پولینا
نویسنده : آنا ماریه ماتوته
مترجم: محمد قاضی

بریده کتاب:

تا به حال شهری را در ساعت پنج صبح دیده اید؟
شهر در ساعت پنج صبح واقعا چیز عجیبی است!

بریده کتاب(۲):

۵-ص۳
از آشپزخانه همیشه بوی خوبی می آمد.
آتش، رنگ سرخ طلایی زیبایی پخش می کرد که در پرتو آن، اجاق ها و دیگ ها و کفگیرها.. برق می زدند.
برعکس آشپزخانه های شهری، این جا آتش کاملا محسوس و معلوم بود و نوری گرم در همه جا پراکنده شده بود.
مارتا با خاک انداز کوچکی خاکسترها را از اطراف اجاق کنار می زد و مراقب دیزی های گِلی پای آتش بود که غل غل می جوشیدند.
یک دیزی بزرگ و سه دیزی کوچکتر.. مثل مرغی که جوجه هایش دورش را گرفته باشند.

بریده کتاب(۳):

وقتی به پل چوبی روی رودخانه می رسیدی، هیچ صدایی به جز صدای رودخانه به گوش نمی رسید، چون صدای آب صداهای دیور را محو می کرد.
چشمانم را بستم تا صدای رودخانه را خوب بشنوم..
مدت ها بود که اصلا رودخانه ندیده بودم، جز عکس آن را در کتاب ها یا بر پرده سینما.

بریده کتاب(۴):

اول ها فکر می کردم بازی کردن با بچه ای که چشم هایش نمی بیند کار خیلی سختی است، اما بعد متوجه شدم که چه کارهایی می توانم برایش بکنم. بازی های ما روز به روز سرگرم کننده تر و جالب تر می شد، چون حالا چیزی احساس می کردم که تا به آن وقت احساس نکرده بودم.
احساس می کردم مفید هستم و می توانم به کسی کمک کنم!

بریده کتاب(۵):

حتی اگر سال‌های سال عمر کنم و پیرِ پیر بشوم، هرگز آن خانه ییلاقی را فراموش نخواهم کرد…
خانه پدربزرگ و مادربزرگ به نقاشی‌ هایی که همیشه می‌ کشیدم خیلی شباهت داشت و حتی حاضرم قسم بخورم که به نقاشی‌ هایی هم که خود شما هم می‌ کشید بی شباهت نیست.
خانه در شیار دره ای قرار داشت که دو طرفش، دو تخته سنگ عظیم، شبیه به قصرهای خان خانی قدیم سر برافراشته بود.
روی رودخانه هم پل چوبی کوچکی بود.

مرتبط با کتاب پولینا 👇🏻👇🏻👇🏻

بیشتر بخوانیم…
نگهبان قوچ های وحشی : ماجرایی متفاوت و خواندنی از دل کوهستان

بیشترتر بخوانیم…
کتاب اصیل آباد : اگر زرنگ نباشی زرق وبرق دنیا روح وروانت را می رباید…

نمکتاب
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *