
کتاب موج فرشته
نویسنده: علی اصغر عزتی پاک
انتشارات شهرستان ادب
بریده کتاب:
خبر، اول به پیامبر رسید و بعد به بزرگترها و بعد به ما: جعفر هم در موته شهید شد.
هنوز داشتیم خبر را مزّه مزّه می کردیم، و چهره و لباس خاکی پیکرها را تماشا می کردیم که کسی گفت: عبدالله؛ نگاه کنید؛ عبدالله دارد می آید.
ص ۱۱
بریده کتاب(2):
جلوی در، اول پیامبر و سپس من از اسب پایین آمدیم. پیامبر حلقه در را کوبید و مادرم را صدا زد. مادر، همین که صدای پیامبر را شنید، بلند خوش آمد گفت و آمد به سوی در. یک لحظه به کاری که کرده بودم فکر کردم و به تنبیهی که مادر برایم تدارک دیده بود.ص ۱۵
بریده کتاب(3):
ابوالحسن آمد و جلوی پایمان نشست. من لب ورچیدم و نگاهم را ازش دزدیدم. دست هایش را گشود و بغلمان کرد. جماعت ایستاده بودند و نگاه می کردند. یکی گفت: آن سلیم است و آن هم دوستش محبوب! یکی هم با خنده گفت: فضل هم بود مثل همیشه، اما فرار کرد. ابوالحسن گونه های مان را بوسید.
ص ۲۸
بریده کتاب(4):
پدر دست می کشد به ریش های سیاه و بلندش که تا روی سینه می رسد: “علی، پسر ابوطالب، از من مقداری گندم قرض خواسته است! راستش خیلی خوشحالم! می فهمی یعنی چه؟ داماد مهم ترین شخصیت مدینه از من خواسته تا بهش گندم قرض بدهم!”
ص ۳۷
بریده کتاب(5):
دست مادر رفت طرف چادر، و همانند دستی که در دلو آب فرو برود، در نور فرو رفت. حجمی از نور سفید را مشت کرد و آورد بالا تا جلوی صورتش. صورتش روشن شد و سفیدی چارقدش سفیدتر. چند لحظه نگاهش کرد، و بعد انگشت هایش شل شد و چادر درخشان از دستش رها شد.
ص۴۵
مرتبط با کتاب موج فرشته
بیشتر بخوانیم...
کتاب کوه مرا صدا زد (قصه های سبلان ۱): ماجراجویی نوجوانی در…
بیشتر ببینیم…
جشن دهه فجر رو به زندگی بچه ها بیارید.