کتاب شما که غریبه نیستید
نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
انتشارات: نشر معین
معرفی:
ما همیشه فکر می کنیم آدم های بزرگ از اول بزرگ بودند، اما با این کتاب فوق العاده جذاب “دوزاریمان” می افتد که آدم می تواند از کجا به کجاها برسد.از هیچ به شهرت. از تو سری خوردن به احترام و عزت.
وقتی این کتاب رو می خونی کلی روحیه می گیری…
بریده کتاب:
بچه ها پدر نامزد ها را در می آوردند. اگر تو ده کسی نامزد بازی می کرد، موی دماغش می شدیم. هر وقت توی کوچه و پشت در و دیوار خانه پسری با نامزدش راز و نیاز می کرد،
بچه ها مثل برق به هم خبر می دادند، موی دماغش می شدند، از سر دیوار و از بالای درخت ها و پشت بام ها سرک می کشیدند، سوت می زدند، به زور سرفه می کردند، می رقصیدند و هرهر می خندیدند. شب هم توی خانه ها پدر و مادرها از بی حیایی دختر و هرزگی پسر حرف می زدند.
من جریان نامزدی های دختر های همسایه مان را برای بچه ها تعریف می کردم. اسمش عصمت بود و نیازعلی، قصاب آبادی آمده بود خواستگاریش. قصاب که زن داشت و بچه دار نمی شد، عاشق عصمت شده بود و ظهر که کارش تمام می شد قدری گوشت می گذاشت تو دستمال و می آمد که عصمت را ببیند. تو مدرسه داستان نیاز علی را تعریف کردم و بیست تا بچه را کشاندم تو کوچه مان. بچه ها تا چشمشان به نیازعلی و دستمال افتاد، دَم گرفتند:”عصمت جونم، عصمت جون-چایی رو بریز تو فنجون.”
جوری شد که همه ی آبادی خبر شدند و زینب زن نیازعلی آمد دَم خانه عروس و غش کرد و قشقرقی راه انداخت که آن سرش نا پیدابود…صفحه۱۳۸
مرتبط با کتاب شما که غریبه نیستید 👇🏻👇🏻👇🏻
بیشتر بخوانیم…
فیلم نامه پروین : طنزی اجتماعی، روان و جذاب، هم برای کتابخون ها و هم فیلم بین ها…
بیشتر ببینیم...
قصه های مجید و کتابخوانی