کتاب خداحافظ کرخه
نویسنده: داوود امیریان
انتشارات: سوره مهر
بریده کتاب:
يک روز دستور آمد وسايل را جمع کنيم وبه خط دوم برديم. چادرها و وسايل را به پشت کاميون منتقل کرديم وخودمان سوار اتوبوس شديم. يکي از بچهها با خودش يک جوجه آورده بود که حالا تبديل به مرغ شده بود اما چه مرغي! حيوان مادرمرده از بس صداي شليک گلوله وآر پي جي شنيده بود پرهاش ريخته بود و به قول بچه ها موجي شده بود و هر چه اصرار کرديم که نمي شود درخط دوم اين مرغ را نگه داشت راضي نشد، بالاخره هم آن را با خود آورد. ص 17
بریده کتاب(2):
پا برهنه داخل آب شديم واز طرف ديگر بيرون آمديم. مقداري راه رفته بوديم که ناگهان جسم تيزي پاي مرا بريد. درد شديدي در پايم پيچيد. ازپايم خون مي آمد. فرمانده رسيد و گفت: چي شده برادر؟ بريدي؟ گفتم نه بابا من نبريدم ، پام بريده. خنديد و بعد لطفي را صدا کرد و گفت که مرا به چادر ببرد. برگشتيم طرف چادر. لطفي درحالي که مي خنديد گفت چي شده مورچه گازت گرفته شيطون؟ بچه ها در قايقي پس از ما رسيدند. فتوحي آژير آمبولانس را به صدا درآورد وگفت توجه فرماييد! توجه فرماييد! يکي از برادرا به علت رفتن روي مين ميخي پاش بريده و دچار کمبود خون شده هرکس ميتونه با آوردن شکلات و خوردني جون اين برادرو نجات بده. ص 70
مرتبط با کتاب خداحافظ کرخه 👇🏻👇🏻👇🏻
بیشتر بخوانیم…
فرمانده من : حکایت هایی تلخ و شیرین از فرمانده هایی که سن و سالی نداشتند…
بیشتر ببینیم…
انتخاب مرزی میان بهشت وجهنم …