پروانه در چراغانی : لحظاتی با یک شهید مهربان،شجاع و متواضع.

پروانه در چراغانی : لحظاتی با یک شهید مهربان،شجاع و متواضع.

پروانه در چراغانی : مرجان فولادوند، سوره مهر

معرفی:

بعضی خوب بودن را، تواضع را، ساده زیستی را، مهربانی را، شجاعت را… فقط شعار می دهند.
و بعضی با تمام وجود آن ها را زندگی می کنند.
اگر دوست داری لحظاتی با چنین افرادی زندگی کنی این کتاب را بخوان.

بریده کتاب:

به او بگو من فرمانده ی تیپمم. بگو اصلاً مهم نیست باور کنی یا نه، مهم این است که خرمشهر آن جاست. دست شماست و ما آمده ایم آن را پس بگیریم و می گیریم. شهرهای ما را محاصره کرده اید. امید شما به گردان تانکتان است که می خواهد از شلمچه نفوذ کند و حلقه ی محاصره را بشکند، اما نمی تواند می دانم. می فهمی چه خطری دوستانت را تهدید می کند؟ با خط آتش راه هلیکوپترها را می بندیم. چقدر مقاومت می کنید؟ یک هفته؟ یک ماه؟ یک سال؟ تا نفر آخرکشته می شوند یا از گرسنگی می میرند!
اسیر عراقی چشمهایش را به زمین دوخته بود اما حسین گفت: فقط تو می توانی به آنها کمک کنی! آزادت می کنم که بروی. به آنها بگو ما مردم بدی نیستیم اما از خاکمان نمی گذریم. برو به آنها بگو تسلیم شوند و به هر حال، این خیلی بهتر از مردن است، همین!
الله اکبر، دخیل الخمینی. حسین با لبخندی دوربین را به من داد. نگاه کردم. تا چشم کار می کرد ستونی از سربازان عراقی بود که زیر پیراهن های سفیدشان را به علامت تسلیم بالا سر تکان می دادند و پیشاپیش همه آن اسیر اخموی لجباز بود. آتش سبک شد و مقاومت دشمن در هم شکست.

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *