ماه به روایت آه: روایت زندگی ماه بنی هاشم

ماه به روایت آه: نویسنده ابوالفضل زرویی نصرآباد

معرفی:

همیشه وقتی آه می کشی که هیچ راهی نداری تا از رنج و سختی رها شوی، تنها می توانی آه بکشی و دیگر هیچ…
اما می شود که آه تو آن قدر سنگین باشد و آن قدر عمیق، که دلهای همگان را تا انتهای تاریخ بسوزاند…
آن قدر هم آتشش تند است که می شود راجع به آن داستان های طولانی و بلند نوشت و خواند و گفت…

خلاصه:

“ماه به روایت آه” روایت زندگانی ماه بنی هاشم، حضرت ابوالفضل عباس است. زرویی برای نگارش این کتاب، به بیش از ۶۰ منبع پژوهشی در ارتباط با حضرت عباس مراجعه کرده است.
او با قلمی استوار و جذاب، با سبک داستانی، به نقل زوایایی از زندگانی شخصی و شخصیت حضرت قمر بنی هاشم به روایت ۱۲ تن پرداخته است که برخی، مانند حضرت ام البنین، بانو لبابه (همسر) و جناب عبیدالله (فرزند)، از خاندان حضرت عباس می‌باشند، اما برخی هیچ نسبتی با ایشان ندارند.
ویژگی ممتاز کتاب، نقل روایت‌هایی از زندگانی حضرت عباس است که کمتر شنیده و یا اصلا نشنیده‌ایم. دیگر ویژگی قابل توجه کتاب، تطبیق تاریخ وقایع، با تاریخ شمسی است.

بریده کتاب(۱):

اگر چه مرسوم و معمول نبود ولی می‌گفتند ثروتمندان و اعیان مدینه، تلویحا و با زبان بی زبانی، از او برای ازدواج با دختران‌شان خواستگاری می‌کنند.
اما زیباترین، رشیدترین و محجوب‌ترین جوان مدینه، آهوی دست‌آموز و کبوتر صحن و سرای برادرش حسین بود.
آن روز، وقتی پدرم سرزده به خانه بازگشت، به شدت نگران شدیم. اما وقتی با خوشحالی خبر داد که حسین بن علی از من برای برادرش عباس خواستگاری کرده است، مادرم با چشم و دهانی بازمانده از تعجب و شادمانی، ابتدا لحظه‌ای مکث کرد و سپس پرسید: چه گفتی؟! حسین؟ عباس؟ لبابه؟!

بریده کتاب(۲):

وقتی همسرم عباس، با لبخند از سخت‌گیری‌های مادرش در تربیت فرزندان می‌گفت و می‌گفت که مادرش نخستین مربی شمشیرزنی و تیراندازی او و برادرانش بوده، نمی‌توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی‌نقص لطافت و زنانگی، نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد.

بریده کتاب(۳):

از دور صدای عمربن سعد را می‌شنویم که بر سر عمروبن‌حجاج زبیدی فریاد می‌کشد: خدا رویت را سیاه کند ای عمرو، مگر تو را با پانصد نفر مامور بازداشتن یاران حسین از آب نکرده ایم؟ می‌شود بگویی چه طور با پانصد سپاهی نتوانسته‌ای مانع چهل- پنجاه نفر بشوی؟
-آخر ای امیر، فقط آن چهل- پنجاه نفر نبودند. عباس بن علی هم با آنان بود.
– عباس؟ خوب، چند نفر لازم داری تا دیگر از عباس نترسی؟ هزار نفر؟ دو هزار نفر؟
– اگر چهار هزار نفر در اختیارم بگذارید، خیال‌تان را از بابت آب، آسوده خواهم کرد.

بریده کتاب(۴):

در میان هق‌هق گریه از او خواستم از جانب من از برادرانش، به ویژه عباس، حلالیت بطلبد و خداحافظی کند‌. ضمنا از آنان دعوت کردم که اگر به شام آمدند، محنت‌سرای مرا نیز متبرک کنند‌.
جعفر با لحنی محجوب گفت: برادرم عباس بر شما درود فرستاد و گفت بگو ای زید، دیری نخواهد گذشت که من و برادرانم در معیت سرورمان حسین بر تو خواهیم گذشت و از بلندا، سلامت را پاسخ خواهیم گفت.
امروز وقتی چهره زیبای عباس را با آن لب‌های خشک و ترک‌خورده، بر بلندای نیزه دیدم، گریان و بر سرزنان، پیش رفتم و عرض کردم: “خوش آمدید مولای من…” آن گاه نالیدم: آیا چنین است شیوه کریمان در وفای عهد؟ مگر نه این که مرا بشارت دادید به این که سلام و درودم را پاسخ خواهید گفت؟
آه آه آه… به خدا قسم هنوز جمله‌ام را به پایان نبرده بودم که آن لب‌های خشکیده، با همان لبخندِ شیرین و محجوب به حرکت در آمد: سلام بر تو ای زید …

بریده کتاب(۵):

– می‌شنوی رقیه جان؟ این صدای پا را می‌شناسی؟
لحظه‌ای آرام می‌گیرد و در سکوت، گوش می‌خواباند.
– بله‌. این عمویم عباس است.
– آفرین. پس تا عمویت عباس هست، نباید از هیچ چیز بترسی.
– عمویم آن بیرون نمی‌ترسد؟
– عمویت جز از خدا از هیچ کس و هیچ چیز نمی‌ترسد. تا او هست، هیچ کس نمی‌تواند به ما آسیب برساند.

بریده کتاب(۶):

ببین‌. خوب ببین. این هم اردوگاه سپاه جرّار حسین.
جز سه چهار خیمه که مشخصا جان‌پناه بانوان و اطفال بود و دو سه چادر که سایبان و استراحتگاه مردان به نظر می‌رسید، چیزی دیده نمی‌شد.
در برابر همین خیمه‌گاه، صفوف نماز در حال شکل‌گیری بود‌.
در کوفه می‌گفتند: حسین نیز همچون پدرش علی، قواعد سنت و شریعت را فروگذاشته، نماز را ترک گفته و با گردآوری سپاهی عظیم بر علیه خلیفه اسلام خروج کرده و عَلَم محاربه افراشته است.
خدایا، این چه معمایی است؟

 

 

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *