ماجراهای پسر سرکارعبدی : کتاب بخون و بازی هوش انجام بده..هم فال و هم تماشا!

ماجراهای پسر سرکارعبدی
نویسنده: مصطفی خرامان
انتشارات قدیانی

معرفی:

با خواندن این کتاب هوشت را امتحان کن، ببین کجای داستان می توانی معمای پلیس را حل کنی…

خلاصه:

مجموعه ای است از چندین داستان پیرامون پرونده های پلیسی آقای عبدی که خودش از حل آن ها عاجز است و همه را با کمک پسرش عبدالله و همسرش فاطمه خانم حل می کند.

پیام کتاب:

دقت و ریز بینی و تلاش برای حل معما ها و حتی مسائل زندگی ان شاء الله

بریده کتاب(۱):

از اداره  آگاهی بدش می آمد، چون مجبور بود فقط آنجا بنشیند و فکر کند. آن قدر فکر کند تا به نتیجه ای برسد: این که دزدی چطور صورت گرفته؟ قاتل چطور وارد خانه شده؟ در را چطور شکسته اند؟…
با فکر کردن به عوامل وقوع جرم کله ی سرکار عبدی مثل قطار سوت می کشید و از توی سرش صدای تلق تلق ریل قطار را می شنید. از عصبانیت مثل لبو سرخ شده بود و خون خودش را می خورد که یکدفعه… صفحه۷

بریده کتاب(۲):

مرد مسن تر پرسید: این فرش هست چند؟ قیمت؟
– قابل شما را ندارد؟
– خیلی فرش عالی! وحشتناک! خیلی عالی! چند هست؟
حاج احمد گفت: این فرش قیمت ندارد.
خارجی مسن تر مثل کسی که با خودش حرف بزند، گفت: «واقعا قیمت نداشت!» سپس با دوستش یکی دو دقیقه بحث کردند. آن قدر با حرارت حرف می زند که حاج احمد یک لحظه چشم از دهان آنها برنمی داشت تا این که باهم به توافق رسیدند و آن مرد مسن گفت: ما آن را چهار صد هزار خرید. حاج احمد با تعجب پرسید… ص۶۴

بریده کتاب(۳):

پس چی شده؟ به من نمی گویی به چی فکر می کنی؟
عبدالله پرسید: مامان تو به آن دو خارجی توجه کردی؟
آره خوب دکان عمو همیشه پرهستند از این جور مشتری ها. فرش های عمو را فقط خارجی ها می خرند.
به نظر من، آن دو نفر خارجی نبودند.
فاطمه خانم با تعجب پرسید: وا مگر می شود؟ قیافه هایشان داد می زد خارجی هستند.
دو تا موضوع ذهن عبدالله را مشغول کرده بود. اول اینکه… ص۶۶

بریده کتاب(۴):

یکی از افسران مهمان پرسید: «نتیجه ی تحقیقات در مورد دزدی های انجام شده چی بوده؟»
سرهنگ لطفی گفت: «متاسفانه هیچی. نه اثر انگشتی وجود داشت و نه آثار دیگری که بتوانیم با بررسی آنها به جایی برسیم. هر کدام ازصاحبان خانه ها به افرادی از اقوام و آشنایان خودشان مشکوک بودند که از طریق آنها هم به نتیجه ای نرسیدیم.»
سرهنگ لطفی گفت: «ما درباره ی آن دو مورد دزدی اول،‌ دوم، تقریبا هر کسی را که به آن خانه ها رفت و آمد داشت بازجویی کردیم، اما چیزی عایدمان نشد. در مورد دزدی سوم این کار را هم نمی شد انجام داد. یکی ا ز افسران پرسید: چرا ؟» ص۹۴

اینجا قفسه ای از رمان های نوجوانه…کلیک نکنی ضرر کردی🙂

قصه های مجید وکتابخوانی

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *