کتاب عشق و نفرت
نویسنده: نعمت الله سلیمانی
انتشارات: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
خلاصه:
در جریان جنگ ۸ ساله ی عراق با ایران، در عراق دو برادر دوقلو با ظاهری کاملا مشابه زندگی می کنند که از نظر عقیده و تفکر، کاملاً با هم متفاوتند. یکی از عراق فرار می کند و به نیروهای ایرانی، برای شناسایی های مناطق مرزی کمک می کند و آن یکی، وارد حزب بعث شده و مأمور استخبارات می شود. این دو برادر در جریان اتفاقاتی روبروی هم قرار می گیرند و تقابل عشق و نفرت را تداعی می کنند.
بریده کتاب عشق و نفرت :
این نبرد او را به کجا داشت می کشاند؟! نبردی که او یک تنه علیه خودش آغاز کرده بود: “علیه خودم؟!” زیر لب نجوا کرد: “نه، نه … علیه خودم نیست، علیه حمزه است.” اما اندیشید: “مگر حمزه برادر دوقلوی تو نیست؟! ” پارو را به آب زد و قایق، راه خود را در آبراه باریک پی گرفت. زیر لب گفت: ” نه … او نابرادر است، من برادری ندارم، هیچ وقت نداشته ام. حمزه یک خائن است! او همه چیز را از من گرفت؛ حلیمه را و … اما نه …”
بریده کتاب(۲):
- خب، آخرش یادت آمد که آن شخص کی بود و او را کجا دیده بودی؟
حمزه سر به زیر انداخت و بدون اینکه حرفی بزند، به علامت تأیید سرش را تکان داد. بهنام یک دفعه از جا پرید و پرسید: - خب، کی بود؟
حمزه با صدایی اندیشناک که کمی هم می لرزید، پاسخ داد: - صدایش درست مثل صدای خودم بود! چند لحظه بعد از اینکه از دیدرس من دور شدند، او را شناختم؛ خضیر بود. خود نامردش بود.
بهنام توی حرفش پرید: - خضیر؟! خضیر دیگر کیست؟
- برادرم. خضیر، برادر دوقلوی من است؛ یک افسر بی رحم بعثی که جزء مأموران کارکشته ی استخبارات است. منتها فکر نمی کردم که برای شناسایی به این سمت بیاید.
بریده کتاب(۳):
سرهنگ گفت: “خب ستوان، چه خبر؟” و در همان حال، کلید را روی میز گذاشت. چشمان خضیر به کلید بود:
- قربان! قرارگاه دشمن کاملا نابود شد؛ گلوله باران بسیار دقیق انجام گرفت.
از روی تردید و دودلی مکثی کرد و سرش را زیر انداخت. سرهنگ بی صبرانه پرسید: - خب، بعدش چه شد؟
- قربان متاسفانه هیچگونه تلفات جانی به نیروهای ایرانی وارد نشد.
چشمان سرهنگ برقی زد و سخن خضیر را قطع کرد: - یعنی چه ؟! مگر چنین چیزی ممکن است؟!
مرتبط با کتاب عشق و نفرت 👇🏻👇🏻👇🏻
بیشتر بخوانیم..
نقد رمان عریان در برابر باد : با مضمون کلی دفاع مقدس، اما با درون مایهای عرفانی – سیاسی.
بیشتر ببینیم…
ما در عراق چه غلطی می کنیم…؟؟؟