کتاب: نارنجی روشن
نویسنده: رضا عیوضی
موضوع: زندگینامه
بریدهی کتاب(۱):
عبدالمطلب سلبریتی نبود، لایک خور نداشت. کسی او را نمی شناخت و نمی دانست چه در دل دارد. از آنچه در دلش می گذشت، سلفی نمی گرفت و به اشتراک نمی گذاشت. تمام زندگی اش جادویی بود که با آن هرچه در توان داشت، زباله های شهر را می روفت. چشم دیدن هیچ زباله ای را در هیچ کجای شهر نداشت. وقتی کمترین بویی از گناه در شهر به مشامش می رسید، جارویش را برمیداشت، می رفت و می روفت. گاه با نگاه، گاه با لبخند، گاه با سخن. جارویش جادویی بود. ص۱۴
بریدهی کتاب(۲):
امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمی کرد. در اواخر عمرش پاکبان شهرداری بود و رودخانه قم را جارو می کرد. در محدوده خود کار می کرد، اما به من می گفت که در بخش هایی که اصلا محدوده او نیست هم کار انجام می دهد و جارو می کند. چرا که به دلیل حضور مسافران کم مبالات، زمینه امر به معروف و نهی از منکر در آن قسمت بیشتر است. ص۲۸
بریدهی کتاب(۳):
تکیه کلامش “آلله جانم” بود، یعنی خدا جونم. در همه جا جلوه او را می دید و به شدت با او مانوس بود. با همه در ارتباط بود، اما تنها به نظر می رسید. با وجود آن که با همه صمیمی بود و روابط عمومی قوی ای داشت، احساس می کردی با کسی صمیمیت خاصی ندارد جز خدا. ص۳۰
اگر چه می دانم او باز هم دستم را رد خواهد کرد، اما من هنوز هم دلم می خواهد دوباره پلاستیک های زباله را به سمتش بگیرم، فقط برای این که یک بار دیگر بگوید: پسرم! من از همین اطراف گونی و پلاستیک پیدا می کنم و زباله ها رو توی اون ها می ریزم، اینا بیت المال هستش پسرم، حواست باشه که سهم میلیون ها میلیون مسلمان توی دستاته، مواظب باش اسراف نشه. ص۱۰۱
بریدهی کتاب(۴):
هرکس او را در این سن در لباس شهرداری می دید، پیش خودش می گفت: عجب آدم محتاجی!عجب زمانه ای است که باعث شده پیرمردی هفتاد ساله هنوز هم کار کند و زیر آفتاب کویر قم عرق بزند. در حالی که ما هیچ کدام راضی به کار کردنش نبودیم، ولی خودش همیشه از کاری که می کرد راضی بود. مخصوصا روزهایی که حقوقش را می گرفت، از همیشه راضی تر بود. همان روزهایی که به خانه نرسیده، بیشتر درآمد یک ماه کار زیر آفتاب داغ را یا کتاب می خرید و به طلاب جوان هدیه می داد، یا به فقرا می بخشید و یا نهایتا آن را به فلسطین و سوریه و یمن کمک می کرد. ص۹۰
بریدهی کتاب(۵):
همان جا توی رودخانه قم هم نان هایی را که از مسافرها روی زمین و گوشه و کنار به جا مانده بود، جمع می کرد و موقع رفتن با خود به خانه می برد و خودش آنها را مصرف می کرد. با وجود این که اصلا احتیاج نداشت و همه فرزندانش شغل و درآمد مناسبی داشتند، باز این کار را می کرد. او اصلا به کار کردن احتیاج نداشت اما کار نکردن را بیماری می دانست. ص۱۰۰
بریدهی کتاب(۶):
در امر به معروف و نهی از منکر با کسی تعارف نداشت. کاری نداشت طرف مقابل یک انسان عامی بی قید و بند است یا یک عالم و مرجع تقلید. یادم هست در جلسه ای یک استاد دانشگاه را دید که سبیل او بلند است. پیش او رفت و بعد این که از او حسن ها و خوبی ها گفت، به او گفت اگر سبیلت را کوتاه کنی بهتر از این می شوی. ص۷۲
مرتبط با کتاب نارنجی روشن:
بیشتر بخوانیم…
خرید کتاب
بیشتر ببینیم…