کتاب آن بیست و سه نفر : احمد یوسف زاده
معرفی:
کتاب “آن بیست و سه نفر” نوشته ی احمد یوسف زاده، در سال ۱۳۹۲، توسط انتشارات سورهی مهر، در ۴۰۵ صفحه، منتشر شده است. این کتاب، خاطراتِ خودنوشتِ احمد یوسفزاده از دوران جنگ تحمیلی و اسارت است. شاید اولین نکتهی جالبِ این کتاب که نظر مخاطب را به خود جلب میکند، عکس تاریخی آن بیست و سه نفر، بر روی جلد کتاب است.
راویِ کتاب، به همراه دوستان همسن و سالش، مانند بسیاری از نوجوانان آن زمان، راهی جبهه می شوند. این اعزامها، هرچند برای این نوجوانان، تحقق همان مسیری است که از روی آرمان ها و تفکراتشان برگزیده اند، اما در نقطه ی مقابل، از نگاه رژیم بعث عراق، آنها مرتکب جنایت بزرگی شده اند! از نگاه رژیم بعث، بزرگترین جرم آن نوجوانان، حضور در جنگ، با سن و سال کم شان بوده است!
مهمترین نقطهی عطف در دوران اسارت بیست و سه نفر، با یک تصمیم مهم، آغاز می شود: اعتصاب غذا؛ آنها به ناچار، برای بازگشت به اردوگاه اُسرا و برخورداری از حقوق بین المللی شان، تصمیمی سخت می گیرند. تصمیمی که گاهی بسیار طاقت فرسا میشود و تنها با نیروی پر قدرت اراده، تحقق می یابد؛ قطعا به خاطر همین مقاومت هاست که نام آن بیست و سه نفر در تاریخ دفاع مقدس به خوبی ماندگار شده است.
در جای جای کتاب، شاهد حضور شخصیتی به نام صالح هستیم.
نویسنده به خوبی توانسته درس ها، تجربه ها ودر کنار آن، سختی ها و تنگناهای دوران اسارت را برای مخاطب بازگو کند.
در سال ۱۳۹۴، تقریظی توسط رهبر انقلاب، بر این کتاب نوشته شده است؛
می توانیم پیرامون داستان آن بیست و سه نفر، کتاب ملاصالح، نوشته ی رضیه غبیشی، را نیز بخوانیم. در این کتاب سرگذشت ملاصالح قاری، مترجم اسرای ایرانی در عراق، به زیبایی نگاشته شده است.
هم چنین ماجرای آن بیست و سه نفر، در یک فیلم سینمایی با همین نام، به کارگردانیِ مهدی جعفری، بسیار هنرمندانه به تصویر کشیده شده است.
خلاصه:
احمد، نوجوانِ کرمانی، در سن شانزده سالگی عازم جبهه می شود. با اولین حضورش، نگهبانی در سنگر شناسایی را تجربه می کند. او ماه ها آرزوی شرکت در عملیات را در سرش می پروراند، تا اینکه یک روز بالاخره عازم عملیات می شود.
تا اینجای ماجرا، شاید زیاد تفاوتی با دیگر قصه هایی که درباره ی دوران دفاع مقدس خوانده ایم، نداشته باشد؛ اما ماجرای اصلی زندگیِ احمد و دوستانش، از دوران اسارت یا از زمان حاضر شدن نزد صدام حسین، رئیس جمهور دولت بعث عراق، آغاز می شود! دیداری تلخ و غم بار، برای نوجوانانی که قرار بود به قصد سودجویی و تبلیغات علیه کشور خودشان از آنها استفاده شود.
در ادامه روایت راهی که این نوجوانان برای مقابله با رژیم بعث و بر آب کردن نقشه هایشان در پیش گرفتند را می خوانیم.
بی شک نقش ملاصالح، مترجم ایرانی آن بیست سه نفر، بسیار قابل توجه است. مردی که مشخص نیست با چه قصد و نیتی به آنها، نزدیک می شود و در بسیاری از اتفاقات اسارت، تاثیرگذار بوده است.
نویسنده، تمام خاطرات دوران اسارت را با زبانی گویا و روان بیان کرده است. شاید با خواندن این کتاب، مهمترین دغدغه ای که در ذهن مخاطب شکل می گیرد، نقش متفاوت و سازنده ی نوجوانانِ رزمنده در طول دوران دفاع مقدس است.
بریده کتاب(۱):
محیط زندان خسته کننده و ملال آور شده است. از حمام خبری نبود. لباس هایمان پر از شپش شده بود. یک روز احمدعلی حسینی قوطی کبریت صالح را خالی کرد و یک عالمه شپش ریخت داخلش. از دق دل تعدادیشان را انداخت روی لباس های ابو وقاص و بقیه را موقع دستشویی رفتن ریخت روی لباس نگهبان ها که سوغاتی ببرند منزل!
بریده کتاب(۲):
هرچه غیبت منصور طولانی تر می شد اضطراب ما هم بیشتر می شد. چند دقیقه بعد در زندان باز شد و منصور در حالیکه می خندید آمد داخل.
پرسیدیم: چی شد منصور؟
گفت: هیچی بابا! یه خانواده عراقی رو کمپلت آوردن زندان. پسر بزرگشون ترسیده بود هی می لرزید و گریه می کرد. سرباز عراقی من رو برد و نشونش داد. یکی زد توی سرش و بهش گفت: گاو گنده! این بچه ی ایرانی دوازده سالشه. نه ماه هست که اسیره. همیشه هم داره می خنده. اونوقت تو با این هیکل خجالت نمی کشی؟ بدون اینکه کسی کتک بزنه داری گریه می کنی؟ پسره وقتی این رو شنید گریه اش بند اومد!
بریده کتاب (۳):
پنجهی سنگین سرباز عراقی در صورتم که نشست یک دفعه “اسارت” را تمام و کمال حس کردم. سیلی و اسیری ملازم یک دیگرند! اگر بیست سال جایی اسیر باشی، آغاز اسارتت درست زمانی است که اولین سیلی را میخوری!
بریده کتاب (۴):
هرچه به پایان هشدار ابووقاص نزدیکتر میشدیم ضربان قلبهایمان بالاتر میرفت. نیم ساعت تمام شد. در باز شد. ابو وقاص آمد داخل. نگاهی کرد به ظرف دست نخورده ی صبحانه و به چهرهی یکایک ما. پک محکمی زد و سیگارش را انداخت روی پتو و با پا لهش کرد و گفت: (( نمی خورید؟))
گفتیم: ((نه!))
نقد:
نویسنده کتاب آن بیست و سه نفر، خاطراتش را بسیار روان و گویا بیان کرده و ازتوصیف بسیاری از اتفاقات کوچک و بزرگ دوران اسارت غفلت نکرده است.
نوشتار، مثل بسیاری از آثار نوشته شده ی تاریخ دفاع مقدس، جذابیتی خاص خود را دارد و مخاطب هر لحظه درگیر است و دنبال ادامهی داستان می رود تا بداند این روایت واقعی و تاریخی در آخر به کجا میرسد؟
کتاب از فضاسازی خوبی برخوردار است و راوی، با بیان ویژگیها و حالات اشخاص، شخصیت پردازی دقیقی انجام داده است.
این کتاب یک روایت روان و صادقانه از حقیقتی است که بی شباهت به حماسه ای شگرف نیست! روایت نوجوانانی که سربلندی میهنشان را به راحتی و آسایش خودشان ترجیح دادند.
کتاب میگوید: می شود در اوج نا امیدی و حتی در اتاق های سرد و تاریک زندان های عراق، در کنار تحقیر و آزار و اذیت های دشمن، باز هم با نیروی ایمان، زنده ماند و با پشتوانهی اطمینان به هدف خویش، امید را در دل جا داد.
کتاب آن بیست و سه نفر، یک تصویر درست و حقیقی از چهره ی واقعی دشمن را در مقابل چشمان ما قرار می دهد: ظاهری فریبنده و رفتاری به ظاهر دلسوزانه، اما باطنی سرشار از نقشه و حیله برای نابودی اصل و آیینِ ما!
مقاومت، کوچک و بزرگ نمی شناسد! فقط یک مقوله ی مهم و کارساز می خواهد به نامِ باور! باید بدانی در کدام نقطه از زندگی ایستادهای و چشم انداز آیندهات چیست؟ باید دوست ها را از نادوست ها بشناسی و گاهی دلت را در اوج طوفان های سهمگین، به آرامش خدا بسپاری و صبر پیشه کنی. البته که نباید فقط هم بنشینی و دست روی دست بگذاری… از قدیم گفته اند: از تو حرکت، از خدا برکت!
می شود، تلخ ترین روزهای اسارت را به شیرین ترین روزهای شکوفایی استعدادها مبدّل ساخت و آنجاست که از اسارتِ زندان، آزاد میشوی. زندانِ دشمن، آن قدرها هم بی شباهت به زندانِ نَفس نیست! دشمن ها مختلفند…دشمن شناس باید بود!