شهید علم : سید محمدحسین حسینی
بریده کتاب:
یک روز مهمانشان بودیم. صحبتمان گل انداخته بود که آرمیتا آمد. اورا نوازش کرد و بوسید. او را سخت در آغوش گرفته بود و میفشرد انگار می خواست آرمیتا را بخشی از وجودش کند. آرمیتا که رفت داریوش گفت: “من نمیدونم اونایی که تو حادثه ای کشته میشن چی به سر بچه هاشون میاد؟”
بعد ازشهادت این جمله مدام در ذهن من تکرار می شد. آن را با یکی از نزدیکان شهید مطرح کردم.
ایشان گفت: “مثل اینکه یادتون رفته شهدا زنده اند.”