معرفی کتاب:
اگه از دانشگاه های اروپایی برات دعوت نامه بیاد چه کار می کنی؟ حتماً میری، نه!
اما آقا مهدی نرفت. چرا؟…
و خیلی چیزای جالب دیگه…
حتما کتاب را بخوانید تا این رازها را بدانید.
برشی از کتاب(۱) :
چندتا از سرباز از قرارگاه ارتش مهمات آورده اند. دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی خالی نشده. عرق از سر و صورتشان می ریزد. یک بسیجی لاغر و کم سن و سال می آید طرفشان خسته نباشید می گوید و مشغول می شود. ظهر است که کار تمام می شود.
سرباز ها پی فرمانده می گردند تا رسید را امضاء کند. همان بنده خدا عرق دستش را پاک می کند. رسید را می گیرد و امضاء می کند. (صفحه۶۰)
برشی از کتاب(۲) :
چندتا از بچه ها کنار آب جمع شده بودند. یکی شان برای تفریح تیراندازی می کرد توی آب؛ زین الدین سر رسید ، گفت “این تیر ها بیت الماله، حرومش نکن.”
چندتا از بچه ها کنار آب جمع شده بودند. یکی شان برای تفریح تیراندازی می کرد توی آب؛ زین الدین سر رسید ، گفت “این تیر ها بیت الماله، حرومش نکن.”
جواب داد”به شما چه؟” و با دست هلش داد. زین الدین که رفت صادقی آمد و پرسید”چی شده؟” می دونی کی رو هل دادی اخوی ؟
دویده بود دنبالش برای عذر خواهی که جوابش را داده بود “مهم نیست. من امر به معروف کردم. گوش کردی و نکردی با خودته”. (صفحه۷۶)
دویده بود دنبالش برای عذر خواهی که جوابش را داده بود “مهم نیست. من امر به معروف کردم. گوش کردی و نکردی با خودته”. (صفحه۷۶)