عکس نوشته هایی زیبا از کتاب فریادرس نوشته حسن محمودی دلم بدون این که از من اجازه بگیرد به او جواب مثبت داده بود. بی تو برگی زردم، به هوای تو می گردم. احساس می کنم به خودم، به آسمان، ...
خاطره آقای غریب هنوز دستم را از روی زنگ در برنداشته بودم که در باز شد. تعجب کردم. با خودم گفتم حتما منتظر کسی بودند.تا آمدم دوباره زنگ بزنم پسر بچه ای در را باز کرد و گفت: کتابها را ...