نقد و بررسی اجمالی
غارتگر
محبوبه زارع
عهدمانا
بریده:
دستش بر شاخهی زیتون بود. غروب شب بیستم ماه می. ده سال قبل. تازه به اینجا آمده بودیم. دستش میان شاخهی زیتون بود که خون بر پیراهنش پاشید. وقتی تیر خورد، شاخه را رها نکرد. شاخه در دست بر زمین افتاد. شاخهی زیتون که در دست سارا شکست، قلم پدرم هم شکست.
پدرم دیگر ننوشت…
نمایش ادامه مطلب
دیدگاهها0
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.