خرید کتاب عبدالمهدی: روایتی خواندنی از یک مرد مخلص… شهیدی از تبار حاج قاسم
📚 خرید کتاب عبدالمهدی
✍🏻 نویسنده: نرجس شکوریان فرد
🌀 انتشارات : عهدمانا
🧔🏻 جوان
🔖 دفاع مقدس
جرعه ای از کتاب:
(۱)
یکبار بانو غذایی طبخ کرد تاریخی، شور و سوخته! بغض کرده منتظر آمدن عبدالمهدی بود. آمد اما نه بویی شنید، نه رویی در هم کشید، خوشی همیشگی را داشت و نشست کنار سفرهای که بانویش بغض کرده چیده بود. تا خواست بخورد بانو عذر خواست. عبدالمهدی خندید و خورد. بانو معترض شد:
_ چهطور داری میخوری.
عبدالمهدی لب زد:
_ نعمت خدا و دست پخت خانممه. غذا میخورم که جون داشته باشم، برای لذتش نیست که. با این حس بخور، نه سوختگی میفهمی نه شوری!
خورد و سفره را جمع کرد. بانو رفت تا ظرفها را بشوید، عبدالمهدی ایستاد مقابل ظرفشویی و گفت:
-شما خستهای ظرفا رو من میشورم!
(۲)
وقت اذان که میشد کفایت میکرد همراه عبدالمهدی باشی تا دلت با نوای خدا آشتی کند.
فرقی هم نمیکرد پشت موتور بود، سر مغازه بود، مسجد بود، خانه و خیابان…
همراه بلندگویی که دعوتنامهی خدا را پخش میکرد. او هم دعوت نامه را بلند بلند اعلام میکرد.
شاید خیلیها برایشان این کار شیرین نیاید؛ اما آدمها نمیدانند در سر و صدای کر کنندهی دنیا، روحها چقدر تشنهی شنیدن دو کلمهی آرامبخش از صاحب روح است.
(۳)
روز خرید بازار عبدالمهدی گفته بود هرچه عروس دوست دارد بگیرد. هرچه میخواهد.
بانو خودش زیر بار خرید گران و کلان نرفته بود. به ذائقۀ خانوادهها نگاه نکرده بود. به اندازۀ نیاز اندک و ارزان خریده بود. نیازش نگاه خدا بود دنبال زندگیشان، نه طلا و پارچه و چرم گران وسط خرت و پرتهای خانهشان!
به همین راحتی هم عقد کردند و هم عروسی. آخر شب عبدالمهدی رفت تا عروسش را بیاورد. دست عروس سفید پوشش را که گرفت، چادر عروسش را که روی صورتش کشید، آرام آرام کنار گوشش زمزمه کرد:
– آخر شب آمدهام دنبالت که چشم نامحرمی به خانمم نیفتد… آدم باید یک جایی دلش را تحویل عشق بدهد و پله پله برود بالا تا خدا!
خانه اجارهای، وسایل مورد نیاز، شروع زندگی شیرین و …
بعد هم سکونت در ۲ اتاق خانۀ عموی عبدالمهدی. عروس و داماد زندگی را زیر سایهی خدا و نگاه خدا شروع کرده بودند.
بیشتر با این کتاب زیبا و دلنشین آشنا شوید…
با خرید کتاب عبدالمهدی لذت ببرید…
دیدگاهها2