کلیپ کتاب دختر شینا
یک♥ عاشقانه ی♥ نرم و لطیف
که بین♠ برگ برگ♠ صفحات آن زندگی معمولی جریان دارد. زندگی شبیه تمام آنچه دیدیم. فقط مردش مثل همه مردها نیست، متفاوت است…
بریده کتاب:
خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه میکرد. صمد رفت گهواره را تکان داد و گفت: «راست میگویی. هرچه تو بگویی قبول دارم.
با گریه گفتم: «دلم برایت تنگ میشود. من کی تو را درست و حسابی ببینم…»
چشمهایش سرخ شد و گفت: «فکر کردی من دلم برای تو تنگ نمیشود؟! بیانصاف! اگر تو دلت برای من تنگ میشود، من دلم برای دو نفر تنگ میشود.»
خم شد و صورتم را بوسید. صورتم خیس خیس بود.