کلیپ کتاب تولد در لس آنجلس
معرفی:
یک نگاه به خدا می تواند مسیر زندگی را تغییر دهد همراه شوید با تحولی زیبا…
همیشه خواندن خاطرات کسانی که یک شبه مسیر زندگی شان عوض می شود و از بیراهه به راه درست می رسند، جذاب و آموزنده است. برخی تصمیم های یک شبه و تغییر و تحول های لحظه ای، زندگی آدمی را زیر و رو می کند و بعضی برعکس.
داستان محمد عرب کسی است که جوانی اش در لس آنجلس و گشت و گذار در حال و هوای یکی از بزرگ ترین شهرهای آمریکا گذشته و حالا برای تکمیل کردن مجموعه خوشی هایش راهی ریو دو ژانیروی برزیل می شود تا شرکت در کارناوال رقص و موسیقی برزیلی ها هم آلبوم خاطراتش را پر کند. اما درست در همین لحظات حضور در برزیل و در سر و صدای یکی از گروه های موسیقی، جرقه ای ذهن محمد را تکان می دهد و تا به امروز مسیر زندگی اش را عوض می کند.
تولد در لس آنجلس خاطرات محمد عرب به کوشش بهزاد دانشگر … همیشه خواندن خاطرات کسانی که یک شبه مسیر زندگیشان عوش میشود جذاب است . برخی تصمیم های یک شبه و تغییر و تحول های یک لحظه ای آدم را زیرو رو میکند و برخی برعکس…آمریکا آخر خوشبختی انتهای آرزو … امروزه وقتی علم و دانش هست دیگر دین کجا بود؟این مال عرب هایی است که نظم نداشته و نمیدانستند تمیزی چسیت! عربی که حرفی برای جامعه مدرن امروز بشر ندارد … روز های اول بیشتر با پسر ها وقت میگذراندم . یعنی چندتا دختر بودند که خیلی از آن ها خوشم می آمد ولی هیچوقت با آن ها حرف نمیزدم اصولا خیلی خجالتی بودم … این مطلب برایم خوب جا افتاد که حتما من نباید خدا و خالق این عالم را هر لحظه ببینم همین که این هستی وجود دارد پس او هست …همراه شوید با یک تحول زیبا .داستان جذاب تحول زندگی یک خواننده آمریکایی .
بریده کتاب(۱):
روزهای اول بیشتر با پسرها وقت می گذراندم، یعنی چند تا دختر بودند که خیلی از آنها خوشم می آمد، ولی هیچ وقت با آنها حرف نمی زدم، چون خجالت می کشیدم.اصولا خیلی خجالتی بودم.
دختر خودش هم متوجه شده بود که من از او خوشم می آید، ولی…
بریده کتاب(۲):
به نظرم آمد دارد من را وارد هزار قصه می کند. دارد هزار اتفاق مختلف می افتد و این اتفاق ها همه به هم یک جوری مربوط است و من را درگیر همه این ها می کند.
بریده کتاب(۳):
زندانها و مدارس در آمریکا خیلی شبیه به هم است؛ یعنی ساختار هر دویشان یکی است.
بریده کتاب(۴):
تا قبل از این،چنین لحظه های شیرینی را تجربه نکرده بودم و روز به روز عطش و اشتیاقم برای عبادت و خواندن قرآن بیشتر می شد.
بریده کتاب(۵):
محمد می گفت: ازدواج مثل پریدن چتر باز از روی نوک کوه است. شما باید به من اطمینان داشته باشی که این چتر، باز میشود و ما را حفظ می کند.
بریده کتاب(۶):
آن روزها دین برایمان یک چیز خرافی بود، حتی بقیه ی دین ها. ارتباط من با دین ها بر اساس دخترانی بود که با آنها دوست می شدم، چون از هر یک از قوم ها و دین های مختلف چند نفر دوست داشتم، اگر دوست دختری پیدا می کردم که مسیحی بود، همراهش می رفتم کلیسا و دعاهایشان را گوش می کردم… همراه یکی دیگر از دوست هایم رفتم جایی که بودایی بودند. پیش بودایی ها می نشستم با آئینش آشنا می شدم، ولی خودم را جزء آئینشان نمی دانستم…