کلیپ موشن کتاب امیر من
حسین را، حسین نشناسان نکشتند، دنیاپرستان کشتند…
جامعه ای که خودش را رها کند در میان خواسته های نفسانی و شهوات وجدانش خاموش و عقیده اش سست و رفتارش شبیه کفار می شود.
آن وقت در خون غلطاندن خوبان برایش می شود کار یک نیم روز! آن هم با لب عطشان…
این کشته فتاده به هامون حسین توست…
ای رسول خدا!
این صید دست و پا زده در خون حسین توست…
بریده های از کتاب امیر من:
۱.
هق هق گریه ام را خاموش نمی کنم!
جلوی اشک هایم را نمی گیرم!
به خودم دلداری نمی دهم تا آرام شوم!
اما خدایا! فقط حسین است که می تواند برای تو همه ی زندگی اش را ببخشد.
۲.
عزت دارد حسین!
اگر دنبال یار می فرستد، دنبال زهیر…
اگر با حر صحبت می کند تا راه را باز کند..
اگر با عمر سعد سخن می گوید…
اگر از صبح تا عصرِ عاشورا صدا بلند می کند:
-هل من ناصر ینصرنی!
می خواهد کسی نباشد که دلش عزت بخواهد و از سایه ی عزت حسینی محروم شود!
۳.
دل بی رحم باید باشد که بر صورت دختر سه ساله سیلی بزند!
دل باید سنگ باشد که برای کودک یمنی، فلسطینی، زنان بی پناه و نگاه های پر اشک نلرزد!
۴.
ابالفضل العباس بر بام خانه ی خدا ایستاد و خطبه خواند، روز هشتم ذیحجه.
سرها بالا را نگریستند و صدای رسای عباس را شنیدند:
-… این خانه به برکت قدوم جد حسین شد قبله…
حال شما ناسپاسی می کنید و راه خانه را بر امام می بندید…
همانا حکمت خداست و گرنه شما می دیدید که این خانه ی خداست که به سمت حسین مشتاقانه می شتابد… و حجرالاسود است که برای تبرک، به سمت دستان حسین پرواز می کند…
۵.
نمی دانست چه گونه حرفش را بزند. از هر کس پرسیده بود نشانی حسین بن علی را داده بودند!بخشنده ترین این دیار حسین است.
-مشکلت را فقط حسین حل می کند!
-از من می شنوی جز با حسین با کسی دیگر در میان نگذار!
-حسین را که ببینی خودش کارت را سامان می دهد!
-این جا بی خود نگرد، خانه ی پسر علی از آن سوست!
۶.
علی بن ابی طالب شب ها که شهر در سکوت خواب مردمش فرو می رفت، کیسه ای بر دوش می گرفت و به فقرای کوفه رسیدگی می کرد…
خاندان پیامبر همه همین طور بودند؛ مشگل گشای خلق خدا!
در کربلا کار بر حسینی سخت شد که…
یک مومن… یک جوان مرد… یک اصیل زاده و بزرگوار نبود که گام از دام شیطان بیرون کشد و پا جای پای امام برای اجرای امر خدا بگذارد…
حتی لب های خشک یک نوزاد شیرخواره… یک رقیه ی سه ساله… هم دلِ بی امام را به رحم نمی آو
۷.
به حسین برای حفظ دینت… دستان عباس داد،
به ام البنین خبر شهادت حسین را که دادند. گفت:
باور نمی کنم… مگر عباسم زنده نبود… مگر دستان عباسم…