
📚| کتاب:محله باصفا
✍🏻| نویسنده: نرجس شکوریان فرد
🔰| انتشارات: عهدمانا
🛒| خرید کتاب👈🏻 محله با صفا
بریده کتاب:
از فردا بچه ها در کوچه و خیابان با همه صحبت کردند، هم قصه سعید را تعریف میکردند و هم خبر رسیدن نیمه شعبان و کاری که باید انجام میشد را می دادند.
امام جماعت مسجد قول داد قصه سعید را بنویسد و چاپ کند تا به دست همه برسد و بقیه هم یا علی گفتند. چند شبانه روز طول کشید تا همه جلسه بگذارند و هزینه جمع کنند، خرید کنند.
نردبان ها از خانه ها آمد بیرون، سر و صداهای شاد جوان ها کوچه و خیابان را در کرده بود و بوی کیک و شیرینی و غذای نذری از خانه ها بلند بود. قرار شد که سه شب هم در سرتاسر پیاده رو فرش بیندازند و جشن بگیرند، تعدادی هم بسته بندی غذایی و هدیه آماده کنند برای مناطق مستضعف.
دو روز مانده بود به نیمه شعبان کوچه و خیابان آماده شده بود و مامان هم یک عالمه کیک درست کرده بود آخر شب همه که دورهم نشستند، بابا گفت: نوبت باز کردن جعبه دومه!
خودش را کشید و دست هایش را بلند کرد اما قدش نرسید. روی پنجه پاهایش ایستاد و دوباره دستها را کشید و کشید تا نوک انگشتانش خورد.
به جعبه دوباره سه باره و چهارباره اما جعبه فقط کمی تکان خورد. نفسش را حبس کرد تا شاید قدش بلندتر بشود، چشمانش را هم تنگ کرده بود که زورش زیادتر بشود باز هم نشد از لحظه ای که جعبه را دیده بود دلش میخواست بداند داخلش چیست.
بالا و پایین پرید و تمام تلاشش را کرد تا شاید جعبه بیفتد.
در آخرین لحظه موفق شد، جعبه اول خورد توی سرش، بعد به دستش و افتاده روی زمین.