کتاب شنبه آرام
نویسنده: محمدمهدی بهداروند
انتشارات حماسه یاران
خلاصه کتاب:
«شنبه آرام» به زندگی سراسر عاشقانه و پرمشقت و پرمحدودیت شهید فخری زاده به روایت همسرشان می پردازد. در این بین، خاطراتی از نوجوانی و جوانی شهید در خانواده پدری نیز مطرح می شود و ما را با زوایای مختلف و جامع این شهید عزیز آشنا می کند.
کتاب شنبه آرام، نوشته محمد مهدی بهداروند، در سال 1402 به همت انتشارات حماسه یاران، با 253 صفحه منتشر شد.
بریده کتاب:
. تنم پر از ترکش حاصل از انفجار وانت بود. درد در تمام بدنم موج می زد؛ ولی همه حواسم پیش محسن بود. محسن را در آغوش گرفته بودم. خون از کمرش جاری شده و کف آسفالت پهن شده بود. صحنه کربلا بود. پای برهنه بودم و التماس می کردم کسی به فریاد ما برسد. دور و برم کسی نبود. خدایا، من با این غربت چه کنم. خدایا، به غریبی دختر علی، به غریبی من رحم کن. هر لحظه احساس می کردم قلبم از حرکت می ایستد. ص 11
بریده کتاب(۲):
برای لحظه ای رو در روی هم ماندیم و نگاهمان در هم تلاقی کرد. دوباره صدای گریه ام هوا رفت. دست خودم نبود. با همان حال گفتم: من یک لحظه با تو بودن رو به تموم دنیا نمی دم. من دنیا رو به خاطر تو می خوام محسن. تو نباشی، دنیا زندون منه. تو نباشی، خونه جای من نیست. حرف می زدم و اشک می ریختم. ص 68
بریده کتاب(۳):
وقتی یکبار در سی و هشت سالگی خواستند ترورش کنند، به لطف خدا و امام زمان علیه السلام جان سالم به در برد. در شبکه های اجتماعی دیدم که نخست وزیر اسرائیل، شخصا نام محسن را برده و گفته این اسم را به خاطر بسپارید. دریای متلاطمی از اضطراب بودم و محسن اقیانوسی از آرامش و طمانینه بود. می گفت تو نباید دل نگران باشی. به هر حال خدایی هست و همه چیز دست خودشه. هیچ وقت توکل یادت نره. ص 104
بریده کتاب(۴):
گاهی تا دو یا سه نیمه شب در آزمایشگاه می ماند و من از شدت دلواپسی می رفتم سر کوچه مدام سرک می کشیدم که کی از راه می رسد. آن شب وقتی دید نیمه شب سر کوچه انتظارش را می کشم، ناراحت شد، ولی سعی کرد عادی برخورد کند. هانی بغلم بود. تا او را دید، پرسید: “چرا این بچه را همراهت آوردی؟” گفتم: “مرد منه.” ریز خندید: “حالا اگه این مرد توی این دل شب سرما بخوره چی؟” گفتم: “نگران سرماخوردگی بچه نباش. تو زودتر بیا خونه تا این طور سر کوچه منتظرتون نباشم.” ص 106
بریده کتاب(5):
من با تمام مضیقه های مالی، خدا شاهد است یک بار هم نشد خسته شوم و بگویم دیگر بس است و از او بخواهم این رشته درسی و کار کردن رها کند تا ما هم مثل باقی مردم راحت زندگی کنیم. علاقه محسن به درس و تحصیل و پروژه های تحقیقاتی کم نظیر بود. حداقل من مثل او را ندیده بودم. از همه تعلقات دنیوی می گذشت تا درس و بحث را سامان دهد. ص 183
بریده کتاب(۶):
یک بار که دیگر توان خرید کتاب های درسی را هم نداشت، گفتم: “محسن جان، نگران خرید کتابا نباش. من طلاهام رو می فروشم، تو هم کتابایی که لازم داری رو بخر.” نگاهی از ناراحتی کرد و گفت: “این که نمی شه تو مدام انگشتر ازدواج و طلاهات رو به خاطر من بفروشی که من راحت تر درس بخونم.” گفتم: “اتفاقا بهترین کار رو می کنم، چون خودش نوعی جهاده.” ص 183
بریده کتاب(۷):
گفتم:《 محسن جان! دیر میای، بچه ها نگرانت هستن.》 لبخندی زد و حرف از صمیم قلبش بیرون آمد؛ حرفی که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت:《 هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو و ترامپ کمتر خواب راحت به چشمشون میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم.》
معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودی ها شنبه خوبی را آرزو کرد و از 《شنبه آرام》در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخریزاده
***
آیا اسرائیل به 《شنبه آرام》رسید …؟
مرتبط با کتاب شنبه آرام
بیشتر بخوانیم…
بیشتر بدانیم…