
بسیار خوب! در ادامه، متن شما بهصورت کامل ویرایش شده است — با حفظ لحن و محتوا، اما با رعایت نکات نگارشی، نیمفاصلهها، انسجام جملهها و سادگی در انتقال معنا:
این کتاب از جوانب مختلفی قابل بررسی است:
۱. نگاه علمی در برابر خرافه
در هر قوم و زمان و مکان و کشوری، دانشمندان و فرهیختگان آن جامعه همواره در تلاش بودهاند تا برای معلولهای حقیقی، علتهای حقیقی کشف کنند؛ یعنی با مشاهدات و تجربیات علمی و مطالعه در آثار و اتفاقات گذشتگان، بفهمند که مثلاً دلیل رخ دادن سیل، زلزله، طوفان و آتشفشان چیست؟ بفهمند گیاهان چگونه رشد میکنند و چرا پژمرده میشوند؟ یا مثلاً دلایل بروز بیماریهای مختلف چیست و چگونه میتوان آنها را درمان کرد؟
در مقابل، عموم مردم که اهل دقت و کارهای علمی نبودند، برای یافتن پاسخ سؤالاتشان به خرافه، جادو و تخیل پناه میبردند.
حالا ما، انسانهای قرن ۲۱، وقتی به خرافات مردمان گذشته نگاه میکنیم، با خود میگوییم: «چه حیف که آنها دلایل علمی این اتفاقات را نمیدانستند و مجبور بودند برای پاسخ به کنجکاویشان از خیال و خرافه کمک بگیرند!»
امروز، ما نسبت به گذشتگان، با توجه به دقت و امکاناتمان، دید کاملتری داریم؛ دیدی که چگونگی خلقت عناصر جهان، سیر بعثت پیامبران، روند تشریع ادیان متناسب با درک بشر، دلایل تغییرات روحی و فکری انسان، ریشه ناامیدیها و راهحلهای مشکلات روحی و ذهنی را برای ما روشنتر کرده است.
پس چرا باید همچنان مثل کسانی رفتار کنیم که دلیل هیچ چیز را نمیدانند و مجبورند برای یافتن پاسخ، خیالپردازی کنند؟
اگر ما از منابعمان استفاده نکنیم و به جای آن، در خیال کسانی غرق شویم که یا این منابع را ندارند یا نمیخواهند از آنها استفاده کنند، نتیجهای جز سردرگمی نخواهد داشت.
انسانِ درسخوانده، فرهیخته و کتابخوان امروز، برای پاسخ به سؤالهای اساسیاش باید به سراغ منابع متقن برود، نه کتابهای تخیلی.
آیا فروبردن ذهن جوان و نوجوان امروز در تخیلِ کشف اتفاقات طبیعی و غیرطبیعی دنیا، سودی برای او دارد؟!
پاسخ روشن است: هیچ.
۲. چندخدایی؛ ناسازگار با عقل و فطرت
چندخدایی نه از نظر علمی و منطقی قابل اثبات است و نه از منظر درونی و فطری.
از هر زاویهای نگاه کنیم، برای اثبات چندخدایی دچار مشکل میشویم. اتفاقاً بشر بیدینِ امروز هم، برای آرام گرفتن در برابر دردها و مشکلاتش، ترجیح میدهد فقط سراغ «یک خدا» برود؛ خدایی که بهتنهایی آنقدر قدرتمند باشد که بتواند همهچیز را اداره کند، نه خدایانی که هرکدام در بخشی ناتواناند.
نهایت آرزوی انسان، خدای قادر مطلق است؛ همین و بس.
حالا از خود بپرسیم: فایدهی داشتن هزاران خدا چیست؟ خدایانی که با هم دعوا میکنند، گاهی اشتباه میکنند، کم میآورند و عقبنشینی میکنند…
۳. خیال، بازی نیست
درست است که کتابهای تخیلی ظاهراً با دنیای واقعی کاری ندارند و صرفاً لذت ذهنی به ما میدهند؛
اما واقعیت این است:
تمام نتایجی که در دنیای خیال بهدست میآوریم، با ما به دنیای واقعی میآیند و بر تکتک تصمیمها و تصوراتمان اثر میگذارند.
بیایید با خودمان صادق باشیم و خودمان را گول نزنیم؛
ما با نتایج تخیلاتمان، در دنیای واقعی روبهرو میشویم!
۴. وقتی تخیل، مسیر عمل را میسازد
چطور میشود کسی تنها با دیدن مکرر فیلمهای مربوط به خودکشی، به خودکشی فکر کند و حتی آن را انجام دهد؟
چطور میشود که شنیدن موسیقیهای عاشقانه، ما را به سمت رابطه عاشقانه سوق میدهد؟
چطور با خواندن رمانهای ترسناک، ترسهایی در ما شکل میگیرد که قبلاً وجود نداشته؟
پاسخ روشن است:
وقتی چیزی وارد ذهن شود، دیر یا زود در عمل نیز بروز پیدا میکند.
حال اگر عشقی مثلثی با ظاهر فریبنده برایمان تصویرسازی شود، آیا ممکن نیست روزی گرفتار آن شویم؟
عشقی که از هر طرف به آن نگاه کنی، جز شکست، ناامیدی و نرسیدن چیزی نمیبینی.
عشقی که همواره یک نفر بازنده است و معشوق هم دلشکسته باقی میماند.
آخر این چه عشقی است که بهجای شادی و هیجان، ناراحتی و خستگی میآورد؟
و کشاندن چنین مدل عشقی به کتابهای نوجوان، یعنی کتابهایی که شخصیتهای اصلی آنها خود نوجوانان هستند، واقعاً ظلمی نابخشودنی به این قشر است.
۵. دنیای موازی؛ پناهگاهی خیالی
مبحث نوظهور «دنیای موازی»، گرچه از لحاظ علمی رد شده، اما فیلمها و رمانهای تخیلی همچنان به آن دامن میزنند و مخاطب را بهجای روبهرو شدن با مشکلات، به سمت فرار از آنها و پناه بردن به تخیل میکشانند.
اگر انسان بتواند با شجاعت با مشکلاتش روبهرو شود و -اگر قابل حلاند- آنها را حل کند، یا اگر قابل حل نیستند، آنها را بپذیرد و در آرامش با آنها زندگی کند، چه نیازی به فرار خیالی باقی میماند؟
چرا باید در اوج ناتوانی وارد دنیایی خیالی شد که تنها برای لحظهای فراموشی میآورد، ولی پس از بازگشت به واقعیت، زخم مشکلات همچنان باقیست؟
اگر دنیای موازی واقعاً وجود داشت و توانایی تأثیرگذاری واقعی داشت، حداقل میتوانست دردی از مردم همان جوامعی را دوا کند که این نظریه از دل آنها بیرون آمده؛ جوامعی با آمار بالای بیخانمانها، معتادان، بیماران روانی و خودکشیکردهها.