،باباگوریو،اثر اونوره دوبالزاک
من شک دارم کسی توانایی این را داشته باشد که رمان فرانسوی باباگوریو را کلمه به کلمه و با لذت بخواند! و یا اصلا، گذرا هم که شده تا آخرش را بخواند.
رمان داستان پیرمردی که دو دختر دارد و هرچه دارایی دارد خرج آنها می کند، طوری که خودش در پانسیون (مثل مسافرخانه های خودمان منتهی افراد سال ها در آن ساکن می شوند. جوان، پیر، مرد و زن و باید کرایه همه خدمات را بدهند) ساکن می شود. دخترها آن قدر پدر را می دوشند و او آن قدر شیفته دخترانش است که تمام دارایی اش را به پای بریز و بپاش آنها می ریزد.
آنها بی محلی می کنند و حتی احوالی از پدرشان هم نمی پرسند و او در گوشه های از مسیر می ایستد تا رفت و آمد آنها را از دور ببیند و آرزو کند که کاش سگ کوچکی بود که روی پای دخترش مورد نوازش قرار می گرفت و…
به هرحال نویسنده فرانسوی مجموعه ای از آداب، و عادات و طرز تفکر مردمش را به تصویر می کشد.
البته نگاهش به زن: زن موجودی که تشنه محبت و تعریف است و برای رسیدن به این نیازش تن به هر کاری می دهد انگار جامعه فرانسوی خوی انسانی اش را کنار گذاشته و با رویکردی حیوانی آداب و هنجارهایش را رقم می زند. نویسنده در جای جای کتاب این ها را به نقد می کشد. نوع زندگی و بینش مردم اروپا، نوع روابط خانوادگی، نوع تعاملات فرهنگی و اجتماعی …
برایم جالب بود که همزمان رمانی به نام مومیایی را می خواندم که نویسنده آن چنان ایران را به چالش می کشد و همه را بی فرهنگ می خواند و از غربی ها، نگاه و نوع زندگیشان تقدیر می کند که انگار اینجا جهنم است و آنجا تنها مکانی که خوشبختی را می شود یافت…
رمان باباگوریو نگاه همه را با سبک اندیشه و فرهنگ و روابط چشم آبی ها آشنا می کند. هرچند که بسیار بسیار خسته کننده است.