آن ها ، نویسنده فاضل نظری
بریده ای از کتاب(۱):
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاده کرده است و گرفتار کرده است
خوشبخت، آن ولی که گناه نکرده را در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است
تنها گناه ما، طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است
چون سرو، سر فرازم و نزد تو سر به زیر قربان آن گلی که مرا خوار کرده است.
بریده ای از کتاب(۲):
نا گزیر از سنگرم، بی سرو سامان چون باد! به”گرفتار رهایی”نتوان گفت آزاد…!
اینکه”مردم”نشناسند تو را، غربت نیست غربت آن است که”یاران”ببرندت از یاد!
چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای…. اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد…!