کتاب مصطفی
نویسنده و انتشارات: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
بریده کتاب:
عصر آن روز به منزل آیت الله بهاءالدینی رفتیم ایشان در اتاق کوچک خود، ما را به حضور پذیرفتند. بعد هم فرمودند: ما در ایران یک طبیب داریم که همه دردها را شفا می دهد. شما همه چیز را باید از ایشان بخواهید. ما منتظر ادامه بیانات ایشان بودیم؛ حضرت آقا ادامه دادند: آن طبیب حضرت ثامن الحجج امام رضا علیه السلام است. (صفحه)۹۷
بریده کتاب(2):
از چادر سر کردن خوشش می آمد یک بار مخفیانه چادر خواهرش را برداشت و سرش کرد. کفش های پاشنه بلند او را هم پوشید. با هم رفتیم سر کوچه، یک ماشین پیکان از سر کوچه رد شد. کمی جلوتر، ترمز کرد. از آینه داخل ماشین نگاهی به مصطفی کرد. حالا او خانوم بلند قدی شده بود که سرش به اطراف می چرخید. راننده عقب تر آمد و… (صفحه )۲۱
بریده کتاب(3):
نمی خواست برگه امتحان را به پدرش نشان دهد. برای همین تصمیم گرفت خودش انگشت بزند. کمی فکر کرد و گفت انگشت من از بابا خیلی کوچک تره و معلم می فهمه، فکری به ذهنش رسید. استامپ را آورد و روی زمین گذاشت. انگشت شصت پا را داخل استامپ زد، بعد در پایین ورقه. (صفحه۱۹)
به محض اینکه به استاد دست داد، علامه مصباح خم شد و دست مصطفی را بوسید. (صفحه۹۸)
مرتبط با کتاب مصطفی 👇🏻👇🏻👇🏻
بیشتر بخوانیم..
کتاب بی قرار : جان در بدن باشد اما چه سود؟ بی قرار وصل تو بودن تا کی…
بیشتر ببینیم…
تیزر خداحافظ سالار