مهاجر سرزمین آفتاب
نویسنده: حمید حسام، مسعود امیرخانی
انتشارات سوره مهر
بریده کتاب:
سرم را که بالا آوردم قلبم ریخت! جانم به تپش درآمد، بهت زده و متحیر فقط نگاه می کردم. باورم نمی شد.
جوان ایرانی به شکل کاملاً اتفاقی، بدون هماهنگی و آگاهی از حضور من، وارد کوپه قطار شد و جلوی من ایستاد و سلام داد و گفت:
خانم یامامورا، قسمت را می بینی، ما باز هم به هم رسیدیم.
بریده کتاب(2):
آقای بابایی خندید و گفت:
«ایرانی ها، ژاپنی ها را به چشم بادامی توصیف می کنند. آدم هایی که در نگاه اول شبیه به هم هستند، اما شما خانم، چشم هایت برای من با بقیه فرق می کند»
با هیجان پرسیدم: «چه فرقی؟»
ذوق زدگی را در صدایم حس کرد و گفت:
«چشم ها هم مثل بادام ها طعم های متفاوتی دارند، بعضی از بادام ها تلخ و بعضی شیرین اند، بعضی از چشم ها هم شورند. اما چشم شما نه شور است و نه تلخ. این تفاوت شما با بقیه است که من در نگاه اول به چشم تو فهمیدم، خانم جان»
برای خرید کتاب روی تصویر کلیک کنید👇
بریده کتاب(3):
وقتی به خانه رسیدم، احساس می کردم صورتم سرخ و برافروخته شده است. یک راست به اتاقم رفتم و حرفی با کسی نزدم. نقشه کره زمین را که به شکل توپ گرد بود، از بالای قفسه کتابهایم برداشتم. از دوران راهنمایی این کره کاغذی را داشتم. هیچ وقت به آن سوتر از ژاپن نگاه نمی کردم. این بار سراغ جایی می گشتم که حتی اسمش را نشنیده بودم. کره را چرخاندم و چشم گرداندم تا چشمم روی کشوری به نام ایران متوقف شد…
مرتبط با کتاب مهاجر سرزمین آفتاب 👇👇👇
بیشتر بخوانیم…
کتاب تولد در توکیو : روایتی از یک تحول تدریجی… جذاب و دانستنی
بیشتر ببینیم…
کلیپ کتاب تولد در لس آنجلس: کتابی که مسیر زندگیت رو تغییر میده