فقط بابا می تواند من را از خواب بیدار کند
نویسنده: مژگان بابامرندی
انتشارات: کانون پرورش فکری کودک و نوجوان
معرفی:
شايد هر کسي تو زندگي اش يکبار به اين موضوع فکر کرده باشه که اگر من جاي فلان کس بودم چي کار مي کردم؟! مي خواي تجربه کني؟ واقع بينانه و دوست داشتنييه…!!!
خلاصه:
پسر نوجوانی در آرزوی دیدن پدرش که اسیر جنگ است روزها را سپری می کند. بعد از مدتی انتظار پدرش بر می گردد در حالی که بینایی اش را از دست داده است. پسرک با پدرش رابطه برقرار نمی کند، تا اینکه با جنگ و تبعاتش آشنا می شود و پدرش را قهرمان این جنگ می داند و با او آشتی می کند.
بریده کتاب:
حرف زدی، گریه هم می کردی، گفتی دلت نمی خواهد او پدرت باشد. یک عالم از رویاهایت را به هم زده است. تو می خواستی دستش را بگیری با هم بروید کوه، استخر، باشگاه بدن سازی … اما او نابیناست. گفتی حتماً اشتباهی پیش آمده و گرنه او کس دیگری است. صفحه 84
بریده کتاب(2):
بلند می شوم، او هم بلند می شود، دلم نمی خواهد پدر که نابیناست بیاید دم در و بچه های سرویس او را ببینند. تند می روم کفش هایم را پایم می کنم. مامان دم در اتاق می ایستد. او توی حیاط جلوتر از من ایستاده است. حتی دمپایی هایی را که مامان برایش خریده بود پایش کرده است. می گوید: ببینم هم قد من شده ای یا نه؟ می گویم: خداحافظ. می گوید: صبر کن بند یکی از کفش هایت باز است فکر می کنم پای راستت است مامان هاج و واج نگاهش می کند، من خشکم می زند. خم می شوم. بند کفشم را می بندم. سرویس باز هم بوق می زند. صفحه 98.
مرتبط با کتاب فقط بابا می تواند من را از خواب بیدار کند 👇🏻👇🏻👇🏻
بیشتر بخوانیم…
بابای توی قاب : روایتی از یک عزیز دل به نام علیرضا، علیرضا احمدی روشن
بیشتر ببینیم…
من پسر عزت و كرامت هستم.