سبد خرید
0

سبد خرید شما خالی است.

حساب کاربری

یا

حداقل 8 کاراکتر

خاطره

هرهفته منزل یکی از رفقای همسرم هیئت است. یک روز فکر بکری به ذهنم رسید و به همسرم گفتم اگر من برایت کتاب جور کنم شما به رفقایت میدهی که با خانواده هایشان مطالعه کنند؟ جناب همسر از ایده خوششان آمد و قبول کردند. یکی دوهفته ی اول مشتری ها کمتر بودند. مردم کتاب رایگان را هم سختشان است که بخوانند… اما ما دلسرد نشدیم و راهمان را باقدرت ادامه دادیم من از یک موسسه کتاب امانی میگرفتم و آقای همسر کتاب هارا پخش میکرد. این هفته یکی از آقایان به همسرم گفته بود خانم ما انگار کتاب را میخورد به جای آنکه بخواند.خدا خیرت دهد کتاب باریک نده. یک کتاب قطوری بده که تا ۱ هفته نگوید کتاب میخواهم. همسرم خنده اش گرفته بود و به ایشان کتاب دختران شهید میشوند را داده بود. همسرم میگفت این یکی هنوز نرفته بود که بعدی گفت بی زحمت یه کتاب باریک و یک کتاب قطور هم به من بدید خانم ماهم از آن کتاب خوان های قهار شده! همسرم در جواب ایشان با خنده گفته بود نمردیم و چشم و هم چشمی خانمها در مبحث کتابخوانی هم دیدیم.
خاطره ی چشم و هم چشمی برای کتاب هرهفته منزل یکی از رفقای همسرم هیئت است.یک روز فکر بکری به ذهنم رسید و به همسرم گفتم: " اگر من برات کتاب جور کنم شما به رفقایت میدی که با خانواده ...
namakketab
خاطره: نمی فروشیم ، فقط امانت ، حتی به شما!!! تا حالا شده مغازه‌ داری رو ببینی که تلاش کنه جنسش رو نفروشه؟! درست خوندی عزیزم، نفروشه!البته من، هم فروشنده ام و هم امانت دهنده اجناسی که می فروشم، به ...
namakketab
مطالعه-گرگ ها از برف نمی ترسند
خاطره ی کتاب سرمایی،فصل بهار بود با بوی گل های زیبا و معطرش.توی اتاق نشسته بودم و داشتم کتاب «گرگ ها از برگ نمی ترسند» رو می خوندم، حسابی سردم شده بود. رفتم تو آشپز خونه و به مامانم گفتم:« ...
namakketab
مادربزرگ ها هم عالمی دارند برای خودشان. دستت را می گیرند و می گذارند وسط قصه هایشان. عینک مادر بزرگ را برمی دارم! ها می کنم! با گوشه لباسم شفاف شفاف می شود. گونه ی آویزان و سرخش را می ...
ketabak