کتاب فرشته ای در برهوت
نویسنده: مجید پور ولی کلشتری
انتشارات: عهد مانا
بریده کتاب :
حکیمه خاتون آرام آرام پیش آمد و در یک قدمی رسول
ایستاد و پرسید:
آن جانماز را که تربت کربلا بود همراهت آورده ای؟! رسول سری تکان داد دست کرد توی جیبش و جانماز کوچک سبزی را بیرون آورد و طرف حکیمه خاتون برد. حکیمه خاتون جانماز را گرفت و نگاهش کرد و گفت
میشود برای من باشد؟ تا همیشه
رسول سری تکان داد. از سر و صورتش آب باران می چکید و شانه هاش از شدت گریه تکان می خورد حکیمه خاتون
نگاهش کرد و گفت:
حالا برو…
دیدگاهها2