کتاب وقت بودن
نوشته جلیل سامان
بریده کتاب:
تبر زدن شوهرش را می شناخت. جانمحمد با تمام قدرت با تبر افتاد به جان کنده هیزم. انگار می خواست عقده تمام این هشت سال را بر سر آن کنده بی جان خالی کند. چند دقیقه ای طول کشید و بالاخره از نفس افتاد. نشست روی زمین و ناله را سر داد. چفيه را باز کرد و مائده تازه چهره برافروخته اش را دید:
– جان محمد…
این را با چنان لحنی گفت که از صد تا “عزیزم” برای جان محمد خوش تر بود.
بریده
اگر او جان محمد هشت سال پیش بود، تصمیمش را عوض می کرد و به خانه باز می گشت. اما حالا عزمش را جزم کرده بود تا از دل چاه آب بیرون بکشد و از دل زمین گیاه.
دیدگاهها0
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.