کلیپ کتاب امیر من
بریده ای از کتاب امیر من(۱):
نمی دانست چه گونه حرفش را بزند.
از هر کس پرسیده بود نشانی حسین بن علی را داده بودند!
– بخشنده ترین این دیار حسین است.
-مشکلت را فقط حسین حل می کند!
-از من می شنوی جز با حسین با کسی دیگر در میان نگذار!
-حسین را که ببینی خودش کارت را سامان می دهد!
-این جا بی خود نگرد، خانه ی پسر علی از آن سوست!
حالا آمده بود کنار خانه ی حسین اما خجالت می کشید تا در را بکوبد. کمی این پا و آن پا کرد تا با خودش کنار بیاید، رو که برگرداند دید امام مقابلش ایستاده است.
نگاه و سلام امام، اضطراب و خجالتش را برد…
شوقی در دلش جریان پیدا کرد و نتوانست حرفی بزند. امام آرام دستش را بالا آورد و گفت:
– حرفت را بنویس، نمی خواهد چیزی بگویی.
مرد لبخند رضایتی زد و این گونه نوشت:
– به یک نفر پانصد سکه بدهکارم. پولش را می خواهد و من حتی یک دینار هم ندارم. آبرویم در خطر است . اگر می شود کمکی کنید…
مرد امیدوارانه چشم دوخت به رد نگاه امام بر روی نوشته…
خدمتکار به امر حسین رفت تا هزار سکه بیاورد:
– بدهی ات را بده و با بقیه اش زندگی ات را بگذران.
این را هم به یاد داشته باش که فقط از سه نفر کمک بخواهی؛
فرد با ایمان،
شخص جوانمرد،
انسان اصیل و بزرگوار.
بریده ای از کتاب(۲):
علی بن ابی طالب شب ها که شهر در سکوت خواب مردمش فرو می رفت، کیسه ای بر دوش می گرفت و به فقرای کوفه رسیدگی می کرد…
خاندان پیامبر همه همین طور بودند؛ مشگل گشای خلق خدا!
در کربلا کار بر حسینی سخت شد که…
یک مومن… یک جوان مرد… یک اصیل زاده و بزرگوار نبود که گام از دام شیطان بیرون کشد و پا جای پای امام برای اجرای امر خدا بگذارد…
حتی لب های خشک یک نوزاد شیرخواره… یک رقیه ی سه ساله… هم دلِ بی امام را به رحم نمی آورد!
هیچ جای تاریخ نیست که کسی از حسین درخواستی داشته باشد و اجابت ندیده باشد
اما باز هم هرچه بخواهی حسین می بخشد،
بیشتر هم می بخشد، بدون چشم داشت…
هم دنیا را می توان از حسین گرفت هم آخرت را…