سعید: نرجس شکوریان فرد
معرفی کتاب با یه کلیپ دلنشین…
معرفی
یه کتاب هایی هست، به محض اینکه کتاب رو بازکنی سوار قالیچه ی پرنده میشی و پرواز می کنی. اونقدر اوج میگ یری و بالا میری که می شی شخص اول داستان، تمام اتفاقات و جریانات داستان رو با تک تک سلول هات حس می کنی. با گریه هاشون گریه می کنی و با خنده هاشون می خندی. درست مثل کتاب سعید؛ وقتی کتابش رو بخونی میشه جزیی از زندگیت. روایت زندگی سعید چندانی روایتیِ که این قابلیت رو داره تا مدتی ذهن تون رو درگیر کنه؛ مگه سعید کی بوده؟ چکار کرده که اینقدر عزیز پرورده بوده؟! دوست داری بدونی؟؟؟ حتما کتاب رو بخونید قول میدم شما هم نمک گیر بشید.
کتاب سعید نوشته ی نرجس شکوریان فرد و چاپ عهد مانا است. از این نویسنده کتاب های مشابه دیگری همچون مادر شمشادها، قصه شال، ناخدا رحمت و… به چاپ رسیده است.
کتاب سعید روایت یک دوران سخت از زندگی شهید سعید چندانی است که در ۴٨ صفحه کوتاه گردآوری شده است. داستان از بیان زندگی و آرزوهای پسری به نام سعید شروع می شود و جلوه ی ناگهانی غول بیماری سخت که تمام امیدها را نا امید کرد، اما داستان اینجا تمام نمی شود؛ نقطۀ اوج داستان برخلاف تصور خواننده، اتفاقی غیر منتظره برای سعید و خانواده اش است که در کتاب می خوانید .
بعضی از کتاب ها هست که به محض اینکه ان را بازکنی فضای شخصیت را گم می کنی. ان قدر همراه داستان می شوی که می شوی شخص اول داستان، تمام اتفاقات و جریانات داستان را با تک تک سلول هایت حس می کنی. درست مثل کتاب سعید؛ وقتی کتابش را بخوانی می شود جزیی از زندگیت.
خلاصه
سعید پسر بچه ی١٢ ساله است که بسیار بااخلاق و دوست داشتنی است، دلسوز پدر و مادر و هوادار خواهر و برادرهایش.
برای کمک به امور خانه و بهتر شدن شرایط زندگی شان در یک کارواش به عنوان کارگر مشغول به کارشد. قصه از جایی شروع میشه که یک روز موقع شستن ماشین پای سعید لغزید و نتوانست خودش را کنترل کند و درد بدی در پاهایش پیچید. کم کم شکمش هم ورم کرد.
سعید بستری شد برای یک عمل معمولی. هنگام عمل اما دکتر متحیر ماندند از غده هایی که می دیدند…
بریده کتاب(۱):
مادر در دلش، اعتقاد داشت به خانواده ی پیامبر؛ به اهل بیت. و الا که توسل و نذر در میان آن ها که اهل سنت بودند چندان رسم نبود.
اما مادر در سال های پیش هم برای حال تب دار دخترش متوسل شده بود به حضرت اباالفضل.
حتی بعضی مسیحی ها هم یک دل دارند که با حسین و ابالفضل مصفا می شود، و یک پنجره فولاد که خیلی ها دخیل بستن به آن را گشایش در کارشان می دانند.
بریده کتاب(۲):
ـ سرطان… بدخیم… گسترده… کاری از دست ما برنمی آید.
تمام دنیا با این حرف برای مادر شد یک قطره و ریخت از دستش ودر کویر گم شد! حال و روزی سراسر جانش را گرفت که فقط توانست زانو بزند و دست بر سر بگذارد.
بریده کتاب(۳):
اشک ریزان نشست بین جمعیت. دلش می خواست گم بشود میان کسانی که با نیتی متفاوت از او، با نگاهی عمیق تر از اندیشه او آمده بودند.
رفت بین مردمی که با بودنشان امید می دادند؛ جای درستی آمده است. صاحب این مسجد باید کسی باشد نه مثل همه، که این همه مشتاق و دلداده دارد، عزیزی که پناه است و این همه پناه خواه سمتش آمده اند. کریمی که با دست خالی به خانه اش آمده اند و خجالتی هم ندارند که نشان دهند دست خالی شان را به آقایشان.
برای خرید کتاب تصویر زیر را لمس کنید …👇👇👇
بریده کتاب(۴):
اویس شده بود؛ دنبال پیامبر که نه، اما در پی ذریه ی پیامبر می گشت. آن هم دور از شهر و دیار خودش. گفته بودند برو و نمیدانست که پیش چه کسی باید برود. در مذهب آن ها این گونه تعلیم داده نشده بود. اما مادر به خوابش و نوایی که شنیده و آن چه که دیده بود، ایمان داشت.