تو عاشقانه سفر کن
نویسنده: حمید سبزواری
انتشارات تکا
بریده کتاب:
ای به درد درد مندان آشنا
بر همه پیدا و پنهان آشنا
ای ز سوز سینه آزادگان
در دل تاریک زندان آشنا
ای ز حال زار ره گم کردگان
در بیابان های سوزان آشنا
دستگیرم شو که، ره گم کرده ام
ای تو بر هر درد و درمان آشنا
بریده کتاب(۲):
درد مندم، آه درمانم فرست
مرهمی بر زخم پنهانم فرست
کسوت و اندام انسان دادی ام
جان انسان، جان انسانم فرست
بریده کتاب(۳):
مرا که یار نباشد بهار را چه کنم؟
بهار بی گل روی نگار را چه کنم؟
بهار با تو سفر کرد و بی تو باز آمد
من این ملازم بی اعتبار را چه کنم؟
گرفتم آن که شکایت ز بیش و کم نکنم
بلای هجر و غم انتظار را چه کنم
مرتبط با کتاب تو عاشقانه سفر کن 👇👇👇
بیشتر بخوانیم…
گریه های امپراطور : اهل شعر باشی یا نباشی فرقی ندارد… شعر خوب خواندنی ست و لذت بردنی
بیشتر ببینیم..
شعر زیبای ، تازه جنگی که نکردند سلیمانیها