کلیپ جذاب کتاب کیمیاگر
موشن کتاب کیمیاگر
بریده های از کتاب:
(۱):
همهمه در تالار پیچید گویی کسی انتظار نداشت طرف مناظره زن باشد، آن هم کنیز.
یحیی دست بالا آورد تا همهمه فرو بنشیند. سپس چشم گرداند تا نورا را پیدا کند.
نورا در میان جمعیت و در محاصره دو کنیز ایستاده بود.
یحیی به نورا اشاره کرد که نزدیک بیاید و در مقابل دانشمندان بنشیند …
(۲):
یونس تا سرش به بالش رسید، خوابش برد. حتی فرصت نکرد لحظه ای در آرامش این اتاق، به راهی که آمده بود فکر کند. دوست داشت معمای دختر پشت پرده را زودتر حل کند تا از این فکری که گریبان گیرش شده رها شود، اما خیلی زود خوابش برد. وقت بیدار شدن، هنوز چشم هایش کامل باز نشده بود که فکرش رفت سمت حرف های دختر.
(۳):
حسی بیگانه با او همراه شده بود. نه اورا دیده بود و نه حتی می دانست نسبتش با پیرمرد چیست!
همین اندازه می توانست بفهمد که همسرش نیست. بعد با خودش گفت: پس اگر همسر جابر نیست، چرا او را آقا خطاب کرد؟! …
(۴):
نورا خیره به آسمان بود و انگار داشت ستاره های بی شمار را می کاوید.
-یک شب قبل از آمدن این جوان در خواب دیدم که ستاره های آسمان ریخته بودند توی حیاط خانه. من غرق ستاره ها بودم و از سمت ماه صدایی به من گفت:” کیمیا را عرضه کن!” (صفحه۱۶)
(۵):
خدا دانش کیمیا را فقط به برخی بندگان خاص خود داده که می توانند به لمس یا حتی به نظر کیمیاگری کنند. مولایمان جعفر صادق ع با اشاره ی نگاهش خاک را طلا می کرد. (صفحه ۱۲)