کتاب مرتضی و مصطفی : خاطرات خودگفته شهید مرتضی عطایی

کتاب مرتضی و مصطفی

مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزدآبادی

بریده کتاب:

حسابی حالم گرفته شد. همان جا دلم شکست. بغض کرده بودم. نمی‌ دانستم چه باید بکنم. شروع کردم با خدا حرف زدن که خدایا! من این همه زحمت کشیدم. چون خادم بارگاه آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام هم بودم، رو کردم به طرف حرم آقا. دیگر بغضم فرو ریخت و گریه ام گرفت، آن هم چه گریه ای. به آقا گفتم یا امام رضا علیه السلام! حاشا به کرمت! من چند سال نوکری در خونه ت رو می کنم، حاشا به کرمت اگه جواب من رو ندی! اشکم همین طور می آمد.
ص ۴۰

بریده کتاب(۲):
در عملیات تل قرین، زمانی که کار به اوج رسید و فکر زنده برگشتن را نمی کردم، در معرکه گلوله و خمپاره، صدایم را ضبط کردم و گفتم: “یا حسین‌! یا حسین! یا حسین! دقیقا مقابلمان تکفیری های لعنتی اند. تعداد زخمی هایمان رفته بالا. دل مان گرم است به حضرت زینب سلام الله علیها. دو تا شهید داشتیم، هفت هشت تا زخمی؛ ولی دلمان گرم است که راه خوبی را انتخاب کرده ایم. اگر ما را بعد دیدید که هیچ! توفیق از ما سلب شده است. یا حسین! اگر هم ندیدید، ما را حلال کنید، از ته دل حلال کنید. بندگی خدا را نکردیم.”
اینجا بغضم ترکید. با گریه ادامه دادم‌: “خدایا، بنده خوبی برایت نبودم. شرایط سختی است. گریه ام نه از سر ترس است، از این است که بندگی خدا را نکردم. یا حسین زهرا! این خمپاره آخری، پای یکی از بچه ها قطع شد. پاهایش تکه و پاره شد‌؛ پاهایش یک طرف، تنش یک طرف. دست های من هم پر از خون است، موبایلم هم همین طور.”
ص ۸۷

بریده کتاب(۳):
در این حین یکی از بچه ها پشت گوشی گفت: “عقب نشینی کنیم؟”
گفتم: “نه، نه! عقب نشینی تو کار نیست. سنگر رو حفظ کن.”
خیلی تشنه ام بود. پشت بی سیم به مهدی صابری گفتم: “می تونی یکی بفرستی برای ما آب بیاره؟”
جواب داد: “نه! اینجا هم آب نداریم.”
گفتم: “یاعلی! کربلا!”
ص ۸۸

بریده کتاب(۴):
در حال حرکت با پوتین زیر چهار پنج تا از این بوته ها زدم، خیلی کیف می داد. به سید ابراهیم گفتم: “سید! چه حالی می ده اینها رو می زنی، کنده می شه، میره به آسمون.”
سید ابراهیم یک نگاهی به من کرد. وقتی دید می خواهم این کار را ادامه بدهم، خیلی آرام، طوری که بقیه متوجه نشوند، گوشه لباسم را گرفت، یواش کشیدم کنار و گفت: “ابوعلی جان! قربونت بشم! اینها هم موجود زنده ان. همین کارا رو می کنی شهادتت عقب می افته دیگه‌‌‌‌؛ نکن!”
وا رفتم. او تا کجاها را می دید.
ص ۱۱۲

بریده کتاب(۵):
آن روز به او گفتم: “تو که با حاج قاسم ارتباط داری، شماره اش رو هم که داری، یک زنگ بهش بزن بگو که قضیه این جوریه. وقتی حاجی سفارش کنه، تا آخر عمرت دیگه کسی کاری به کارت نداره. دیگه آنقدر اینا چوب لای چرخ کارت نمی ذارن.”
حرفی زد که هیچ جوابی برایش نداشتم. گفت: “می دونی چیه ابوعلی؟ حاجی یک شخصیت فراملی داره. سرش بیش از حد شلوغه؛ دغدغه عراق رو داره، دغدغه سوریه رو داره، دغدغه لبنان رو داره. فکرش همه جا مشغوله. حالا من زنگ بزنم به فرمانده ای به این عظمت برای یه کار شخصی؟ فکر این بنده خدا رو مشغول کنم که آقا نمی ذارن من برم منطقه؟! هیچ وقت این کارو نمی کنم.”
ص ۱۷۳، ۱۷۴

مرتبط با کتاب مرتضی و مصطفی

بیشتر بخوانیم…

خرید کتاب مصطفی و مرتضی: خاطرات خود گفته ی شهید مدافع حرم

بیشتر ببینیم…

کتاب حاج قاسم: خیلی ها می گویند حاج قاسم را قبول داریم، چون

 

کتابدوست
ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *