خاطره نوجوان بی قرار قسمت ۱: بوی کاغذ کاهی را دوست داشتم. اصلا کتابخانه که می رفتم، کتاب ها را بر اساس بویشان انتخاب می کردم. اولین کتابی که خواندم، باغبان شب بود (ژانر ترسناک). بازش که می کردم، انگار ...
خاطره رفیق ناب آن هم در مسافرت! سفر خیلی هیجان انگیز است.مخصوصا اگر باخودت یک رفیق ببری!من یک رفیق دارم که هرکجا بروم از خود جدایش نمی کنم!اسمش کتاب است!امتحانش کنید رفیق همراه و خوبیست!مثلا دارد صحبت می کند اما ...
خاطره مهمانی چند تا کتاب باریک و بیست دقیقه ای خریدم . البته از هر جلد سه عدد، گذاشتم تو قفسه فلزی تو سالن پذیرایی، چند تا کتاب زیبا هم که قبلا خریده بودم رو بهشون اضافه کردم . یه ...
خاطره کتاب پرحجمی که قصه ایست برای لیلی شدن دوسالی بود که هر بار از جلوی کتابخونه رد می شدم می گفتم یه روز اینو باید بخونم ببینم چیه …ولی هر بار اسمش و حجش منو جذب نمی کرد..همش تعریف ...
خاطره آن داروی شفابخش و عجیب از شیخ رجبعلی خیاط برای درمان افسردگی چند وقتی بود که بابا حال و روزِ خوبی نداشت… از بعد آن تصادف، دیگر خبری از آن بابای پرشور و پرهیجان نبود… پیش چند دکتر روان ...
خاطره کتابستان امپراطور عشق... با دو نفر دوست شددم که جفتشان روستایی بودند. دخترانی با رویاهایی نوجوانانه و تیپ و مدل خاص. مدل حرف زدن و لباس پوشیدنشان متفاوت و برخلاف خانواده شان بود.حتی خاص راه می رفتند. کمی که ...
سه دقیقه در قیامت خاطره1: دوباره زنگ زدم و برای بار چندم پرسیدم آقا پس چی شد؟مگر قول نداده بودی یکی دو روزه ارسال می شه? جواب داد: بابا من چند روز پیش بود که دو هزار جلد از همین ...
یک خاطره جذاب از داربستی که بی حواس بود! ﷽ به توصیه ی دوستانم کتاب یادت باشد رو شروع کردم به خوندناز اونجایی که وقتی کتابی برام جذاب باشه انگار به دستام می چسبه و تا تمومش نکنم خاصیت چسبندگی ...
خاطره گریز از امتحان ... ﷽ شنبه امتحان دارم اما از وقتی که کتاب (حکایت زمستان) تمام شده است احساس می کنم یک چیز در زندگی ام کم است . کتاب، کتاب می خواهم، به دادم برسید. كــــتـــــــاب… تا اینکه ...
خاطره من و رفیقم در سفر سفر خیلی هیجان انگیز است.مخصوصا اگر با خودت یک رفیق ببری!من یک رفیق دارم که هرکجا بروم از خود جدایش نمی کنم!اسمش کتاب است! امتحانش کنید رفیق همراه و خوبی ست!مثلا دارد صحبت می ...
خاطره دزدی خانگی گاهی در نزدیکی ات کسانی هستند که خبر داری،اما کارها و شیطنت او گاهی فراموشت می شود… یک روز کتاب "فریاد در تاکستان" را از یکی از دوستان قرض گرفته بودم که بخوانم….صبح روز بعد که به ...
خاطراتی از : کتاب تاریخ مستطاب آمریکا قرار بود بریم مسافرت،علاوه بر وسایل شادی و نشاط و لباس و جیلینگ و پیلینگ هام، دو تا کتاب تو ساکم گذاشتم که این چند روز تو وقت های تنهایی ام بخونم. یک ...
غرور بادکنکی ماشین مان را حججی پوش کرده بودیم و شده بودیم کتابخانه سیار حججی. با ۴ ماشین دیگر که از دوستانمان بودند، همراه شدیم و کیف های کتاب شهید حججی را که پر از کتاب های امام زمانی نذری ...
خاطره رزمنده کتاب فروشعید که می شود همه می روند خوش گذرانی…به ما هم خوش می گذرد، اما مدلش فرق می کند… روز دوم عید امسال نزدیک به اذان ظهر به محل استقرار رسیدیم. طلاییه!به قول حاج آقای راوی: طلاییه ...
خاطره راز خط کش ژله ایاز جمله ی"دختر خوبی باش" خسته شدم!!!خیلی وقت ها بقیه فکر می کنند که ما دخترای پر انرژی که البته کمی هم شیطنت داریم، دوست نداریم دختر خوبی باشیم!اما حواسشون نیست که خوب بودن برامون ...
خاطره بی سوادیهمیشه هر جا حرف از بی سوادی می شد خیال می کردم تو دنیای امروز فقط پدربزرگ ها و مادربزرگ ها هستند که سواد ندارند.از این بابت خوشحال بودم که همه بچه های کشورم سواد دارند و کسی ...
خاطره اولین هدیه کتابم، کنار ضریح ارباب … با شوق فراوان کتاب 📖 رو برای خودم خریده و همراه با یه کتاب دعا📿 📖 گذاشته بودم توی کوله ام.میخواستم تا توی ازدحام جمعیت و صف طولانی تا رسیدن به ضریح ...
خاطره کتابخوان معلولدیدی بعضی وقتا هرکاری میکنی حالِ دلت خوب بشو نیست؟!با چند تا دوستی که معمولا با اونا بودی حس خوب داشتی، این ور اونور میری، حالت خوب نمیشه…موسیقی مورد علاقهات رو گوش میدی، نوچ…بازم خوب نمیشه…تفریح و سفر ...